۱۳۹۵/۰۳/۱۷

مراسم شروع مدرسه


یک هفته مانده بود به شروع مدرسه، رفتیم چهارتایی با ماشین جلوی مدرسه، مامان و بابا نشستند توی ماشین. من دست خواهرم را گرفتم و بردمش، خودم را برای سال دوم و خواهرم را برای سال اول ثبت نام کردم. قدبلندی کردم و روی فرمی را انگشت زدم و کلی هم حرص خوردم که امضا دارم برای خودم. چرا مجبور باشم انگشت بزنم مثل آدم های بی سواد؟
به حتم، پیش از آن، مامان و بابا با مسوولین مدرسه حرف زده بودند و قرار و مدارها را گذاشته بودند، اما در ذهن آن روزهای من این خاطره چنین حک شده.
این روزها درگیر ثبت نام مدرسه ی سپنتا هستم. چهار پنج ماه پیش رفتیم درخواست ثبت نام دادیم. دو ماه گذشت تا جواب گرفتیم و مطمئن شدیم کدام مدرسه می رود. هفته ی پیش جلسه ی توجیه اولیا بود. کلی فرم و لیست خرید دادند دستمان. ما را بردند به کلاس بچه‌ها و یک ساعت بیشتر درمورد همه چیز حرف زدند. دو روز طول کشید تا فرم ها را پر کردم. امروز رفتم و باز کلاس بچه ها و وسایلشان را دیدم که نمی فهمم چطور دفتری بخرم یا منظور از تاس و مهره چیست...
بهرحال... همه چیز فرق دارد. ما را روز اول می بردند می گذاشتند دم در مدرسه و می رفتند. چه دل بزرگی داشتند. دوتا و سه‌تا و بعدتر حتی چهارتایی می‌نشستیم روی نیمکت‌هی چوبی و مدام دستمان می‌رفت توی چشم و چال همدیگر. اینجا میزهای کوچک دو تا دوتا چسبیده‌اند به هم. هر بچه برای خودش فضای خودش را دارد. کشو دارد زیر میزش. یک قفسه برای وسایلش دارد. یک کشوی دیگر برای چیزهای دیگر دارد. یک کمد برای لباس‌های ورزش دارد. صندلی راحت کوچکی دارد و تازه توصیه کرده‌اند یک تشکچه‌ی کوچک برایش ببریم که راحت‌تر باشد. یک تشک ببریم که بعد ناهار کمی استراحت کند. و تازه معلم کلاس جزو سختگیری‌هایش می‌گوید کلاس را ول نمی‌کند که با بچه‌ها برود توی توالت. یا مثلن کلی خواهش و تمنا می‌کنند که وقتی بچه را می‌آورید مدرسه یا وقتی می‌آیید دنبالش، توی کلاس و سر میز بچه‌ها نیایید. از دم در کلاس دیگر ولش کنید که خودش بیاید و وسایلش را خودش مرتب کند. مدرسه دو روز زودتر از جشن سال اولی‌ها شروع می‌شود. خواهش کرده‌اند بچه‌ها آن دو روز بیایند که فضای مدرسه و جای توالت و کلاس را یاد بگیرند. یک هفته‌ی اول به مرتب کردن کلاس می‌گذرد و بعد یک ماه تازه کلاس درس بطور رسمی شروع می‌شود. بگذریم از اینکه تا آخر سال نه امتحان دارند و نه نمره. 
نگرانی‌ام بیشتر از این بابت است که این سیستم را نمی‌شناسم. جشن شروع مدرسه برایم غریب است. این شادی‌ها و این وسواس‌ها و این تشریفات را نمی‌شناسم. و حرص می‌خورم وقتی گلایه از چنین سیستمی می‌شنوم.