زبانم را بریدهاند
به جرم اینکه گفتهام دوستت دارم
روی تنم داغ داغ رد بوسههایت را سوزاندهاند
استخوان پاهایم را شکستهاند
چشمهایم را هنوز کور نکردهاند
که در بیداری رویایی از تو نبینم
گوشهایم را کر نکردهاند که نحسهایشان را بشنوم
دستهایم را اسیدسوز نکردهاند که به کارشان بگیرند
با غنیمت دستهایم مینویسم
با غنیمت چشمهایم میبینم
با غنیمت گوشهایم میشنوم
گاهی شاید گاهی فرصتی باشد برای دوست داشتن.