۱۳۹۰/۰۳/۰۲

نوعی خودکشی



برخلاف دیگران که بالای پل‌ها خودکشی می‌کنند
من همیشه زیر پل‌ها خودکشی کرده‌ام
وقتی به دیوار پلی می‌شاشم،
و همیشه دوباره به دنیا آمده‌ام
وقتی که آب رود غلظت شاش را می‌شوید.

آب تمام رودها به دریا می‌ریزد
دریا آمیخته‌ای‌ست از:
شاش ما
قدری جلبک
چندتایی ماهی
و آب.

مثل شاپرکی باران خورده




هر چند بار که می‌توانی بمیر
بارها گفته‌ام
من مرگ را نمی‌فهمم

در اتاق من، مرگ
مثل شاپرکی باران خورده
پشت پنجره راه می‌رود
زیر سنگینی دانه‌های باران
سکندری می‌خورد
به هیچ کجا که نمی‌رسد
پر می‌کشد و می‌رود.

۱۳۹۰/۰۳/۰۱

آسمان ابری

شعر از: شارل بودلر
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
--------------------


می‌‏گویند که نگاهت مه‏‌آلود است
چشمان رازآلودت (آبی‏‌اند، خاکستری یا سبز؟)
به سلسله مهرانگیزند، خواب‏‌آلود، بیدادگر،
انعکاس رخوت و رنگ‏‌پریدگی آسمان در آنهاست.

این روزهای سفید، گرم و مستور را به یاد می‏‌آوری
که دل‏های فریفته را به اشک می‏‌گدازند
آنگاه که سوء تفاهم‏‌ها به زانوشان می‏‌افکنند
اعصاب هشیار، خاطر خواب‏‌آلوده را ریشخند می‏‌کنند.

تو گاه به این افق‏‌های زیبا شباهت می‏‌بری
که خورشیدهای فصل‏‌های مه‏‌زده را روشن می‏‌کند...
تو که می‏‌درخشی، چشم‏‌انداز، رطوبت می‏‌گیرد
از درخشش پرتوهایی که از آسمان ابری می‏‌بارد!

آه زن خطرناک، آه فضای دلکش!
من حتی عاشق برف‏‌ھا و شبنم‏‌های یخ‏‌زده‏‌ی توام؟
و عیشی فراتر از یخ و آتش را
از زمستان کینه‏ توزت آیا باز خواهم یافت؟

۱۳۹۰/۰۲/۱۲

دزدان موطلایی

برای دوست کوچک موطلایی‌ام: لوسیا



دزدان زرنگ موطلایی
لیاقت زن‏های ما را می‏‌دزدند
زنان ما به اعماق تاریخ می‏‌غلتند
آنجا که کینه و حسادت
شهرهایمان را ویران می‏‌کنند
پاهای مردان خسته‏‌ی ما را
به گرده‏‌ی اسبان رام نشده می‏‌بندند
در بیابان‏‌ها رها می‏‌کنند.

دزدان زرنگ موطلایی
معصومانه عاشق مردهای ما می‏‌شوند
کودکانه دل می‏‌بازند، دل می‏‌برند
مردان ما
دزدان کوچک موطلایی را می‏‌بوسند
برایشان چای دم می‏‌کنند
غم‏‌هایشان را پنهانی می‏‌خورند
شادی‏‌هایشان را بر سفره پهن می‏‌کنند.

زنان ما
مشت‏‌هایشان را گره می‏‌کنند
اشک می‏‌ریزند
آجر بر آجر می‏‌چینند
دیوارهای زندان‏‌های مخوفشان را ضخیم‏‌تر می‏‌کنند.

مردان ما
مردان خسته‏‌ی ما
ریشه‏‌های طلا را در اعماق معادن می‏‌جویند
و برای رویاهای دزدان کوچکشان
دلواپسند.