۱۳۹۵/۰۷/۰۷

خبرچین



تا جایی که یادم هست همیشه خبرچینی در کلاس‌های ما از مواهب بود. کسی که خبرچینی می‌کرد همیشه سوگلی معلم بود و گاه به گاه پاداش هم می‌گرفت. قانون همیشه شامل خبرچین‌ها نبود و آنها اغلب اجازه داشتند بی‌قانونی کنند. آنها حتی می‌توانستند بدون جریمه، تنبلی کنند. معلم‌ها همیشه خبرچین‌ها را دوست داشتند و گاه با آنها گفتگوی خصوصی داشتند. در کل در جامعه‌ی ما همیشه خبرچین بودن مزیت داشت بیشتر از اینکه ضرر داشته باشد.
امروز جلسه‌ی مادر و معلم بود با حضور سپنتا. صحبت از خوبی‌ها و بدی‌های سپنتا بود. چه کار می‌کند. چه کار نمی‌کند. چه کار بهتر است بکند و چه کار نباید انجام بدهد. یکی از ایرادهای خانم معلم به سپنتا این بود که خبرچینی می‌کند. بچه را توبیخ کرد که تو حق نداری خبر از بچه‌ها برای من بیاوری. گفت چند بار هم توی حیاط آمده گزارش کارهای بچه‌ها را داده و گفته‌ام که نباید اینها را به من بگویی. با صراحت به بچه گفت اگر کسی کاری کرد که تو اذیت شدی، بیا بگو. فلان وقت گزارش دادنت درست بود. اما همینطوری از کارهای بچه‌ها که کی چه کار می‌کند و کی چه کار نمی‌کند را نه؛ حق نداری گزارش کنی. هم اینکه به تو مربوط نیست و هم اینکه دیگران را از خودت دور می‌کنی. 
خب این اولین بار است که سپنتا با این قضیه مواجه می‌شود و خوشحالم از اینکه پسرکم با این سیستم روابط اجتماعی را یاد می‌گیرد.

۱۳۹۵/۰۶/۱۸

برای حل مشکل خودتان اقدام کنید


جالب‌ترین آدم‌هایی که تا بحال در زندگی‌ام دیده‌ام آنهایی بوده‌اند که وقتی گفته‌ام دلم می‌خواهد فلان کار را بکنم، گفته‌اند: خب بکن. و وقتی شروع کردم بهانه آوردن گفته‌اند: اینها بهانه‌اند. 
من فکر می‌کنم این دقیقن همان چیزی‌ست که هر آدمی در زندگی‌اش لازم دارد. یک کار سخت یا خسته کننده یا کاری که فکر می‌کنی هیچ وقت از عهده‌اش برنمی‌آیی، دقیقن همان کاری‌ست که هیچ وقت شروعش نکرده‌ای. کاری که شروع بشود، حتمن پیش میرود. توصیه‌ای که من همیشه به سپنتا می‌کنم این است: کاری که می‌خواهی تمام کنی را شروع کن. وقتی خسته‌ای به جای اینکه خودت را ولو کنی روی تخت، سریعتر باش. تندتر لباس عوض کن که زودتر به آرامش برسی. خودم همین تازگی دو هفته‌ی تمام بحثی از زبان را که نمی‌فهمیدم توی کیفم می‌بردم و می‌آوردم و سختم بود مطالبش را بخوانم. بالاخره یک وقتی آدم شروع می‌کند و از آن به بعد، واقعن همه چیز متفاوت پیش می‌رود.
بدترین برخوردی که در این مورد دیدم دوستانی بوده‌اند که وقتی کنارشان نشسته‌ام و غر زده‌ام که فلان کار را نمی‌توانم یا نمی‌خواهم انجام بدهم، فلان مشکل را دارم، فلان کار سخت است یا آرزوی فلان چیز را دارم، من را در بهانه پیدا کردن همراهی کرده‌اند. 
بعضی شبه دوستان هم هیچ حرفی نمی‌زنند. انگار که تو و مشکلات تو بی‌اهمیت‌تر از آن است که خودشان را درگیرش کنند. نمی‌دانند که مشکلات هر کسی برای خودش بزرگ‌اند و آرزوهایش برای خودش دست نیافتنی‌اند.
آدمیزاد باید صبور و پرطاقت باشد. با دیگران و بخصوص با دوستانش صادق باشد. نه آنها را برنجاند و نه تعریف بی‌خودی کند. نه ناامیدشان کند و نه امید واهی بهشان بدهد. نه مثل سنگ سکوت کند و نه فرصت حرف زدن را از آنها بگیرد. 
اگر می‌خواهید به دوستتان لطفی کنید، به او بگویید آرزویش را دنبال کند و برای حل مشکل خودش اقدامی کند. بیشتر بشنوید و کمتر حرف بزنید. هر آدمی آنقدر لیاقت و توانایی دارد که برای زندگی خودش تصمیم بگیرد. که مشکلات خودش را مطابق شرایط زندگی خودش حل کند. نسخه نپیچید. قضاوت نکنید و هی نگویید اشتباه می‌کند یا اگر من جای او بودم چنین یا چنان می‌کردم. همراه باشید و بالیدنش را تماشا کنید. 
یادتان باشد، خسته کننده‌ترین آدم‌ها آنهایی هستند که مشکلات امروزشان همان مشکلات یک سال پیش‌شان است. برای حل مشکلات خودتان اقدام کنید. همین.

۱۳۹۵/۰۶/۱۴

ماکسی فوق‌العاده



ماکسی خیلی فوق‌العاده نیست
اما این برای کسی مهم نیست
پدر و مادرش اینه آرزوشون
که تئاتر کار کنه دخترشون
بشه ستاره‌ی سینما و تلویزیون
ملکه‌ی چین که هست بهتر از اون
یا بهترین ورزشکار زن
ده بار بیشتر رکوردو بزن
فوق‌العاده‌ترین دختر روی زمین
ماکسی باید بشه دقیقن همین.

ماکسی تلاش کن، ستاره بشو
پدر و مادر هلش می‌دن به جلو
وقتی ماکسی به خونه می‌رسید
اول یک کمکی دراز می‌کشید
پاپ کورن بود و مشق مدرسه
کلاس سوارکاری بود و تنیس و فرانسه
اسکیت و شنا و تند نویسی
کلاس موزیک بود و بدنسازی
رقص و آواز و شمشیربازی
یهو مریض شد و افتاد ماکسی.

مادر نمی‌تونست بهش دست بزنه
پدر می‌گفت نذار تو تخت بمونه
وقت نداریم باید عجله کنی
صبح و شب برنامه‌ش پره ماکسی.
بعد از هزار تا کار روزمره
کلاس سوارکاری و تنیس و فرانسه
اسکیت و شنا و تند نویسی
کلاس موزیک و بدنسازی
رقص و آواز و شمشیربازی
یهو مریض شدن و افتادن سه تایی.

تو بگو از این قصه چه درسی می‌گیری؟
وحشتناکه داشتن بچه‌ی رویایی
یک گند فوق‌العاده
عروسک کوکی بی‌اراده. 


شعر از: هانس گئورگ اشتنگل
ترجمه: نفیسه نواب‌پور