۱۳۸۷/۰۱/۱۱

شعرهاي كوتاه عاشقانه

از بخش كودكان كتابخانه، كتابي پيدا كردم به اسم «شعرهاي كوتاه عاشقانه» كه آخر شب دراز كشيدم توي رختخواب و هرچه از آن را دلم خواست ترجمه كردم. فقط چند شعر خاص كه بازي با كلمات داشت يا به نظرم خيلي جالب نيامد را حذف كردم. شعرهاي زير انتخاب‌هايي از اين مجموعه‌اند. فايل پي‌دي‌اف مجموعه را از اينجا برداريد.



ننگ

روي تخته سياه خون پاشيده
سلاح‌ها هستند و غم‌ها.


دوست داشتن ننگ نيست.

فريادهاي كودكان است و
ناله‌هاي بي‌گناه

دوست داشتن ننگ نيست.

هنوز سيم‌هاي خاردار هستند و
مين‌ها، بمب‌ها، خمپاره‌ها.

دوست داشتن ننگ نيست.








موج

بر ماسه‌ها نوشتم
عشـــــــــق
اما آب بالا آمد و
پاكش كرد.
من دوباره تازه نوشتمش
دوباره و دوباره
بين هر دو موج
تا اينكه آب پس نشست و
فقط
عشـــــــــق
ماند.

با عشق

برای پسرکم که قرار بود یکی از همین شب‌های روشن زاده شود.
(این مطلب را خیلی وقت پیش نوشته بودم و قرار نبود اینجا منتشرش کنم که معنی شکایت و جلب ترحم و غم از آن برداشت نشود، ولی حالا که کامپیوترم مشکل دارد و همه چیزی که دارم به هم ریخته و از هم پاشیده، این مطلب را اینجا می‌گذارم که در این گیرودار گم نشود.)

+
من یک زن ساده‌ام
که می‌توانم خیلی ساده عاشق شوم
عشق ببازم و
ساده از آغوش عاشقم سر بخورم.
دلم می‌خواست می‌توانستم امشب عاشق شوم
عاشق یک مرد معمولی
که هر روز صبح، روبروی آینه
ریشش را می‌تراشد
لباس عوض می‌کند
سر کار می‌رود.

قرار بود پسرکم بزرگ شود
هر روز صبح، روبروی آینه
ریشش را بتراشد
لباس عوض کند
سر کار برود.

+
فکر می‌کردم
خواهی نخواهی پسرکم مردی خواهد شد.
من مردهای زیادی را می‌شناسم
که به آنها سلام می‌کنم
با هم حرف می‌زنیم، چای می‌نوشیم، کار می‌کنیم
در نگاهشان ولی چشم‌هایی وحشی می‌بینم
در خنده‌هاشان، دندان‌هایی خون‌آلود
و در رفتارهاشان
حیله‌هایی قدیمی
برای چنگ انداختن به زنی
که زن در اجتماع مردها
تنها طعمه‌ایست
برای زینت قفس‌های رنگارنگشان.

+
هرشب از دوردست
صدای نعره‌های مردی مست می‌آيد
كه زنش را شلاق می‌زند
به ستاره‌ای خيره می‌شوم
كه از حوالی ضجه‌های زن طلوع می‌كند
و پسركم را می‌بينم
که قرار بود یاد بگیرد
چطور زنی را دوست داشته باشد
چطور زنی را در آغوش بكشد
چطور شكنجه‌اش كند
يا ببوسدش.

+
خیال می‌کنم پسرکم زنده است
دستش را می‌گیرم
با هم از پیاده‌روهای کم‌عرض می‌گذریم
به یک پارک می‌رسیم
روی الاکلنگ بالا و پایین می‌رویم
از سرسره سر می‌خوریم
با هم تاب می‌خوریم.

خیال می‌کنم پسرکم بزرگ شده
دستم را می‌گیرد
با هم از خیابان رد می‌شویم
از فروشگاه خرید می‌کنیم
برمی‌گردیم.

+
پسرکم، پسرکم!
این شب‌ها ماه روشن از لابلای توری پنجره تو می‌تابد
چقدر خوب می‌شد اگر می‌توانستی پر بکشی
و روی نور ماه بازی کنی
چه خوب می‌شد اگر زندگی
کمی غیرواقعی‌تر بود
این شب‌های روشن
بجای اینکه کودکم را بغل بگیرم
به آغوش سرد ماه می‌روم
کودک می‌شوم
گریه می‌کنم و به خواب می‌روم.
پسرکم قرار بود یکی از همین شب‌های روشن
زاده شود.

+
سالها پیش می‌خواستم کودکی داشته باشم
با موهای خرمایی و
لب‌هایی کوچک
عین قرص ماه
خدا ولی پسرکی را از من گرفت
زیبا، عین قرص ماه
و به من گفت
برای اینکه بتوانم آن را از تو بگیرم
باید به تو می‌دادمش.
آه،
پسرکم را خدا از من گرفت
وقتی که فکر می‌کردم
ارزنده‌ترین هدیه‌ی عالم را به من داده است.

۱۳۸۷/۰۱/۰۴

بهار




روی تنت ماهی شدم
شانه‌ها به طعنه می‌گفتند
فصل شکفتن بوسه‌ها بهار است
زمستان جای خالی پروانه‌هاست.
چشم‌هایم را پروانه کردم و
آنقدر دست‌وپا زدم
تا به بهار رسیدم.

کشف



هر روز به فکر کشف راه‌های تازه‌ام
برای زودتر رسیدن به خانه‌ای
که چای تازه‌دم برای من
روی میز
بخار می‌کند.

۱۳۸۶/۱۲/۲۱

شب

حرام می‌شد شب اگر می‌خوابیدم
هلال ماه زیبا بود
شهر هلهله‌ی چراغ‌های روشن بود
باد می‌وزید
درها و پنجره‌ها می‌لرزیدند
شب می‌لرزید
تمام شب خواب بودی و کابوس می‌دیدی
تمام شب سرفه می‌کردم
روی تخت جا برای دراز کشیدن نبود
از آغوشت رفتم
در را بستم
روی زمین دراز کشیدم
کتابی و شعری و استکانی چای
کنار بستر خالی‌ام گذاشتم
به شهر فکر می‌کردم و زیبایی بی‌نظیر شب
به بستر داغ تو فکر می‌کردم و آشفتگی اتاقت
تو از رفتنم ترسیده بودی
من اما سرفه می‌کردم،
نمی‌خواستم بیدارت کنم.

گناه

خودم را در تمام شعرها جستجو می‌کنم
مخاطب تمام نامه‌ها می‌شوم
روی کارت‌های ویزیت و کاغذهای یادداشت شماره می‌شوم
میز می‌شوم، صندلی می‌شوم، کمد لباس‌ها می‌شوم
تو ولی ماشه را می‌کشی
لوله‌ی تفنگ را روی شقیقه‌ام می‌گذاری
استنطاق می‌کنی
شک می‎‌کنی
سوال‌هایت را عوض می‌کنی
در بندها اسیرم می‌کنی و
حرف‌هایم را باور نمی‌کنی.

باورم کن
با تو صادقم
گناهی کبیره نیستم.

خواب

صدایم می‌زنی
نگاهم می‌کنی
دست به تنم می‌کشی
شهر می‌شوم
خیابان می‌شوم
کوچه می‌شوم
روی پاهایت دراز می‌کشم
تمام لالایی‌ها را فراموش می‌کنی
خواب می‌آید
دور چشم‌هایم می‌گردد
نفسم را می‌بوید
روی تنم دست می‌کشد
خمار می‌شوم
ناگهان، وحشت‌زده بلند می‌شوی
سیگاری می‌گیرانی، طول اتاق را قدم می‌زنی
پای پنجره می‌ایستی
به کوچه پرت می‌شوم
در خیابان سر می‌خورم
در شهر گم می‌شوم
نمی‌دانم کجای دنیا، دست کسی را می‌گیرم
لبخند می‌زنم
از مغازه‌های مارک‌دار خرید می‌کنم.

۱۳۸۶/۱۲/۱۶

بگو زلزله بیاید

متن زیر را از نامه به دوستی می‌آورم که نگران زلزله بود.
از پیمان درمورد پیش‌بینی زلزله پرسیدم. قبلن هم برایم گفته بود که امکان ندارد. می‌گوید در حد چند دقیقه، آنهم ژاپنی‌ها می‌توانند پیش‌بینی کنند، ولی ما نه. می‌گوید از کلی پارامتر فقط چندتایش شناخته شده هستند و برای همین اصلن پارامتر برای تشخیص یا پیش‌بینی وجود ندارد. و می‌گوید اگر یک وقتی چنین خبری رسمن اعلام شود باید مطمئن باشی که یک خرابکاری شده و مثلن قرار است بمبی اتمی منفجر کنند.
خب این روزها می‌گذرد و اتفاقی نمی‌افتد. مثل همیشه.
درمورد خرابی ساختمان هم درست گفته بودم، بسته به شکل موج و طول موج زلزله، شکل خرابی هم فرق می‌کند. پیمان می‌گوید بهترین جا گوشه‌ی دیوار است. یعنی روی پایه‌ی ساختمان. که دیوارها ممکن است وسط بپاشند و سقف بریزد. و البته در کمال خونسردی می‌گوید که آنهم جای امنی نیست، چون ممکن است از همه چی جان بدر ببری و آخر سر یک آجر بیفتد روی سرت و بمیری. این که واضح است. کار زندگی از این حساب‌ها ندارد.
در مورد گسل‌ها هم که گفته بودم، تهران سه تا گسل اصلی دارد. یکی کهریزک و دو تا شمال. بسته به اینکه فعالیت این گسل‌ها چطور شروع بشوند، قدرت تخریبشان فرق می‌کند. پیمان طوری حرف می‌زد که انگار زلزله‌ی بم به نسبت زلزله‌ی تهران خیلی ناچیز است. می‌گفت عین زلزله‌ی نمی‌دانم کجا احتمال زیاد دارد که زلزله‌ای بزرگ با پس‌لرزه‌های پنج و شش ریشتری داشته باشد. و تازه همه‌ی اینها باز غیر قابل پیش‌بینی است.

شال سرخ

فرصت نبود که بخوابم.
شب کوتاه بود و ماه
پیش از آنکه سیر ببینمش بر گلدسته‌ها اذان می‌گفت
اتاق‌ها را جارو زدم
ملافه‌ها را شستم
روی میزها گلدان‌های یاس چیدم
چای دم کردم
که می‌دانستم صبح زود می‌رسی
آمدی
دور اتاق‌ها گشتی و زیر چشمی مادرت را می‌پاییدی
که مبادا شال سرخ دخترکی را دیده باشد
که شب‎‌ها در خواب می‌بوسی‌اش
شال سرخ را با ملافه‌های سفید شسته بودم
ملافه‌ها هنوز سفید بودند
و شال سرخ، سرخ.
عطر یاس در خانه پیچیده بود.

(نقاشی از:Amedeo Modigliani)