۱۳۸۸/۰۱/۰۶

جنگ

به من بگو به کدام قاعده می‏جنگی
تا به کدام قاعده بجنگم
از جنس گلوله‏هایت بگو
تا لباس‏های ضد گلوله بدوزم
به من بگو
تانک‏هایت از پشت کدام خاکریز می‏آیند
پیاده‏نظامت از کدام زمین می‏گذرد
بمب‏هایت را بر کدام شهرم می‏ریزی
کدام خانه‏ام را غارت می‏کنی
کدام زنم را می‏سوزانی
کدام کودکم را می‏دری
به من بگو
به کدام قاعده می‏جنگی
تا همان کودک باشم
همان زن، همان خانه، همان شهر
...
زمین‏هایم را مین می‏کارم
روی پشت بام‏ها ضدهوایی می‏برم
سنگر می‏سازم
پشت سنگرها نارنجک می‏چینم
به این امید که حمله کنی.

۱۳۸۷/۱۲/۲۶

ما

شعر از: بئاتریس بلیناکوف
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

می‌‏‌گویید و می‏‌لرزم
می‌‏گویید و می‌‏خندم
می‌‏گویید، رنگم می‏‌پرد و جواب می‌‏دهم
ناگهان، بازوهایتان گرداگردم
کلمات چه بیهوده‌‏اند
مثل سر خوردن است،
فرو رفتن در وان آب گرم
بحث تمام شد
ما... بله

۱۳۸۷/۱۲/۲۴

ايستگاه



مردم همه ساعت به سمت ايستگاه مي‌روند
مردم همه ساعت ايستگاه را ترك مي‌كنند

وقتي سوار قطار باشي
فرقي نمي‌كند كدام سمت بروي
هميشه از جايي دور مي‌شوي،
به جايي نزديك مي‌شوي

تفاوت را آنها كه در ايستگاه مي‌مانند مي‌فهمند
آنهايي كه روانه‌ات مي‌كنند
يا به استقبالت مي‌آيند.

۱۳۸۷/۱۲/۲۱

سرخ تلخ

یادم نیست دوشنبه بود یا سه‏شنبه
میوه‏ای درختی در دستم بود
یادم نیست سیب بود یا انار
ولی سرخ بود
سرخ سرخ
اول شیرین بود، خیلی شیرین
ولی بعد دهانم را تلخ کرد
خیلی تلخ
روبروی دروازه‏های بزرگ ایستاده بودم
در آسمان دنبال رنگین کمان می‏گشتم
دلم می‏خواست سوار قطاری باشم
که هیچ ایستگاهی نداشته باشد
نه ایستگاه اول، نه ایستگاه بین راه
و نه حتی ایستگاه آخر
دلم می‏خواست راننده‏ی قطار باشم
و گاهی به دره‏ها که می‏رسم بوق بزنم
بـــــــــــــوق، بـــــــــــــوق

*

منتظر نگهم داشتند در سرما
تا ماشین سفیدی دنبالم آمد
من را سوار ماشین کردند
و خواستند تعریف کنم که دقیقن چندشنبه بود
یا چه میوه‏ای دستم بود و چه طعمی داشت
سیر تا پیاز را تعریف کردم
هرچه یادم بود و هرچه یادم نبود
حالم را پرسیدند
گفتم: خوبم، بهترم، بهتر می‏شوم
روبروی خانه پیاده‏ام کردند
در را برایم باز کردند
من باز گفتم: خوبم، خوبم، بهتر می‏شوم
و بهتر شدم
حالا خیلی بهترم
فقط گاهی صدای بوق قطار در سرم می‏پیچد
انگار که در دره‏ها می‏رانم
دهنم هنوز از طعم میوه‏ی درختی تلخ است.