۱۳۹۰/۰۹/۰۶

درخت سیب




پاییز گذشته بود
زمستان گذشته بود
از بهار هم چندی گذشته بود
شاخه‌ها لابلای شکوفه‌ها به دام افتاده بودند
شکوفه‌های سیب
رد زخم‌های آماس کرده
درخت می‌دانست که مصیبتی‌ست شکوفه ریزان
می‌شناخت درد تورم میوه‌ها را
ضجه می‌زد در آرزوی تبر.

۱۳۹۰/۰۹/۰۱

دنیای زیبای من


تقویم آنلاین هرسال یکی دو هفته جلوتر خبرم می‏کند که روزی مثل امروز تولد وبلاگ است. یادم می‏افتد که مدت‏هاست می‏خواسته‏ام دستی به سر و روی صفحه بکشم و تنبلی کرده‏ام. امسال هم ماجرا همین بود. رنگ‏ و روی وبلاگ را کمی عوض کردم تا با حال و هوای خودم بیشتر جور باشد.
مدت‏هاست که خیلی کم می‏نویسم برای وبلاگ و بیشتر جمله‏های کوتاه فیس‏بوکی دارم. خاطره کم می‏نویسم. کم ترجمه می‏کنم. درگیر زن بودن خودم شده‏ام: بچه‏داری؛ خانه‌داری. مدتی هست که پسرکم قدری مستقل شده و می‏شود نیم ساعتی بنشینم سرگرم کارهای خودم باشم و سرگرم بازی‏های خودش باشد. همین فرصت‏های کوتاه من را برگردانده‏اند به زندگی. مدتی سخت مغشوش بودم از روزمرگی و از ناجوری روزگار، خبرها و اتفاقات بد، سفرهای غمناک... اما آدم که نمی‏تواند تا ابد اسیر ناملایمات روزگار بماند. آدم باید بتواند در هر شرایطی خودش را نجات بدهد. من هم بالاخره خودم را نجات داده‏ام انگار. در فرصت‏هایی که دارم زندگی می‏کنم. هرچند کوتاه و منقطع.
دستی هم در این کارزار به سر و روی وبلاگ فرانسوی‏ام کشیدم که فکر می‏کنم بیشتر از دو سال است بی‏مهری دیده از من. امیدوارم فراموش نکنم برایش مطلب بنویسم. شاید هم روال کارش را تغییر بدهم متناسب با روال زندگی خودم. طوری که نیاز به تمرکز و فرصت و حوصله‏ی زیاد نداشته باشد و از قلم نیفتد. خاطرات کوتاهم را طبق معمول هرچقدر بتوانم در شلیته می‏نویسم که به لطف بلاگر تغییر قیافه داده با کاری‌اش جورتر است. ترجمه‏ی شعرها را هم مثل همیشه می‏گذارم در وبلاگ مخصوص خودش که بهتر دیدم تغییری نکند.
دنیای زیبای من‌اند این وبلاگ‏ها. بی کیک و شمع هم می‏شود برایشان تولد گرفت، هروقت سال که باشد...

۱۳۹۰/۰۸/۲۰

آدم برفی



آدم برفی!
پاهای من زیر جوراب‌های پشمی ساق بلند هم همیشه سردند
اما پاهای تو سردتر بود
دست‌های من در دستکش‌های پشمی مچ‌دار هم همیشه سردند
اما دست‌های تو سردتر بود
چای داغ روی دست‌ها و پاهایمان نریخت
بوسه‌ی من آتشی نیانگیخت
و تو آرام آرام آب می‌شدی
زیر پاهای دخترکی
موطلایی.