۱۳۹۲/۰۲/۲۱

بال زنِ بهار

شعر از: پیر مونانتو
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

قیچی تیزی دارم
رو آسمون می‌ذارم
از این ور و از اون ور
می‌بُرم و میارم

کنار هم می‌چینم
یه آشیون می‌سازم
پرستوی قشنگی 
تو آشیون می‌ذارم
پرستوی گرسنه
براش غذا میارم

یه روزی بود همینجا
من اومدم به دنیا
نمی دونستم هیچی
از دنیا و از اسما

یه روز بهت می‌گفتم
این خط زن و بال زنه
یه روز دیگه می‌گفتم
این چرا جیغ می‌زنه
اما حالا می‌دونم
پرستوی قشنگم
تو یک پرنده هستی
من اسمتو دوست دارم.

بهار

شعر از: موریس کرم
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

دونه ی یخ می‌باره
که خیلی خنده‌داره
میاد کنار ابرا
رنگین کمون دوباره

غنچه‌ی خواب خسته
تو سرماها نشسته
باد بهار که گرمه
می‌بوسدش با خنده

از آسمون دوباره
دونه‌ی یخ می‌باره
اما همه می‌دونن
این کارا خنده‌داره

تو جنگل و تو ببشه
پر از پرنده می‌شه
صدای ساز کدومه
کیه آواز می‌خونه

دونه ی یخ می‌باره
دونه ی یخ می‌باره
ای بابا خنده‌داره
این کارا خنده‌داره

پرستوی منی تو

شعر از: میشل بو
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------
پرستو میگه بازم
سلام سلام اومدم
می‌خواد زیر سقفتون
لونه بسازه کم کم

میگه رو دو تا بالم
بهار دارم میارم
لای نوک قشنگم
گلهای تازه دارم

بهش میگم حرفتو
قبول دارم عزیزم
بخاطر هدیه‌هات
مرسی و متشکرم

حالا ببین چی می‌گم
تو اومدی کنارم
پرستوی منی تو
من آسمون می‌سازم

قصه‌ی دنباله‌دار

شعر از: کلود روی
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

بعد برفای سفید
سبزی سبزه میاد
باز زمستون که میره
پشت سر بهار میاد

بعد سرمای زیاد
خورشید اون بالا میاد
برفا آب می‌‌شن، به جاش
آشیونه در میاد

شب می‌‌خوابه روز میاد
این می‌‌ره باز اون میاد

بعد برفای سفید
سبزی سبزه میاد
باز زمستون که می‌‌ره
پشت سر بهار میاد

هوا خوب میشه و گرم
بارون از ابر بند میاد

شعرهای می ۶۸




مجموعه‌ی حاضر را به دنبال آشنایی با جریان‌های اعتراضی می ۶۸ فرانسه در کتابی با اسم «شعرهای انقلابی می ۶۸» پیدا کردم. شعرهای این مجموعه شاید ارزش ادبی نداشته باشند، اما ارزش این شعرها به ناشناس بودن شاعران و حضورشان در خیابان‌های پاریس است. برونو دوروشه در مقدمه‌ی کتاب می‌نویسد که شعرها، همپای رویدادهای سیاسی و اجتماعی، زبان گویای هر جامعه‌ای هستند. او اعتقاد دارد که انتشار چنین مجموعه شعری علاوه بر سندیت تاریخی، یادگاری از تجربه‌ی جوانان آن دوران است چرا که شاعران جوان نه تنها در متن‌هایشان بطور مستقیم به رویدادها اشاره می‌کنند بلکه خود، حضور فعال در جامعه داشته‌اند. او می‌نویسد که دولت‌ها به قصد اداره‌ی جوامع بشری جلوی تفکر را می‌گیرند و رویاها را در هر جایی قدغن می‌کنند. او با اینحال به انقلابی در دنیا دل بسته است که بتواند ایدئولوژی‌ها و بینش‌های اجتماعی را تغییر دهد و با همین ذهنیت می‌نویسد:
«اگر شاعری بین ما باشد
معجزه‌ای رخ خواهد داد.
اگر صد شاعر میانمان باشد
دنیا دچار تغییر می‌شود.»
نیکل گدالیا، یار و همراه برونو دوروشه در سالهای ۱۹۶۰ در نوشتار پایانی کتاب اذعان می‌کند که بعد سی سال، نه تنها تغییری در جوامع بشری رخ نداده که اوضاع دنیا بدتر و بدتر شده است. به اعتقاد او با گذشت سالها، تنها سلاح‌ها عوض می‌شوند و قدرت‌های سیاسی و مذهبی تا حد تجاوز به حقوق، ناموس و فرهنگ مردم پیش می‌روند. او با امید به اینکه می‌شود انسان ایده‌آل را در بطن جامعه پیدا کرد، شاعران را پیشروانی می‌داند که نوشته‌هایشان خطاب به قلب‌های زنده است.
شعرهای این مجموعه را دانشجویان و کارگرانی سروده‌اند که در جریان‌های اعتراضی می ۶۸ حضور داشته‌اند. من به دلخواه و بنا به ملاحظات ادبی از بسیاری شعرها چشم پوشیده‌ام اما سعی کرده‌ام وفادار به متن آثار بمانم.

فایل پی‌دی‌اف این کتاب را از اینجا بگیرید،
یا از سایت آمازون به صورت چاپی تهیه کنید:  ISBN: 9781482316612


۱۳۹۲/۰۲/۱۴

آدمی را آدمی باید



عشق می‌بایست نفس باشد. دم داشته باشد و بازدم. آهی، اشتیاقی که از درون برمی‌آید، می‌بایست هوا شود، آب شود، غذا باشد که فرو شود به دل و شوق شود. عشق می‌بایست پر پرواز باشد. قدرتی باشد گشاینده؛ بالا برنده و پایین برنده. در لحظه‌های بی بادی، بی هوایی، آن لحظه‌هایی که نمی‌شود پر را گشوده نگه داشت و سرخوشانه یله شد بر آسمان، عشق می‌باید قدرت بال زدن باشد. تناوب گشادن و فروبستن. به تکبال نمی‌شود پرید. به آهی که برون می‌ریزد و برنمی‌گردد نمی‌شود زنده ماند. عشق می‌بایست آتش باشد. آتش زنه و آتش گیرنده بی کنار هم هیچ‌اند. عشق می‌بایست سفر باشد. راه را رهرو باید. برگ و ریشه را درخت باید. آدمی را آدمی باید. عشق باید. عاشقی باید.

عشق باید



من فقط با دنیای واقعی و هستی که هست، هستم. دنیای نیست و نبود، دنیای مردگان است. مرا با مردگان چه کار؟
عشق باید که دل بدهد و دل بگیرد. شوق بدهد و شوق بگیرد. قوی کند و قوت بگیرد. عشقی که شادی نکند، ذره ذره تحلیل برود و تحلیل بدهد، دیگر عشق نیست. مرض است.