شعر از: رنه ویوین
ترجمه از: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
مدتها به قاپوق وصل بودم
و زنها به تماشای رنج کشیدنم، میخندیدند.
مردها تکههای گل به دست گرفتند
و به سر و صورتم پاشیدند.
اشک در من بالا آمد، متلاطم، مثل طوفان،
و غرورم مرا به هقهق انداخت.
نگاهشان میکردم، گویی خواب میبینم
با ترس و وحشتی خشمگین و طولانی.
میدان باز بود و همه بودند،
زنان ساده لوحانه میخندیدند.
مردم با فریادهای احمقانه، میوه پرت میکردند،
سر و صدایشان را باد میرساند.
خشم و عصیان هجوم آورده بود.
به آرامی نفرت را میآموختم.
توهینها تازیانه بود، تازیانهی گزنه.
رهایم که کردند، پارهای بودم.
پارهای از دلخوشی باد بودم. از آن پس
خود را روبروی مردهها میدیدم.
(*) قاپوق نوعی آلت شکنجهی قدیمی که سر و دست مجرم را از سوراخ کوچک تخته سنگی گذرانده و فشار میدادند.