۱۳۹۵/۰۷/۲۶

دانشجو


دوباره دانشجو شده‌ام. به زبانی دیگر و در مکانی دیگر. به قول یکی از دوستان حالا باز باید منتظر بود که هر روز بیایم و بنویسم که ای داد و ای فغان، امتحان دارم؛ درس دارم؛ پروژه دارم.... 
فردا اولین روز کلاس‌هاست. حسابی نگران و پر از ترسم. نمی‌دانم چطور پیش برود. چطور باشم و چطور باشد. نه آن بی‌پروایی بیست سالگی را دارم و نه پختگی پنجاه سالگی را. به خیال خودم هنوز جوانم و به چشم دیگران پیر شده‌ام. ترجیح می‌دهم فکر و خیال نکنم. بطری آب و کاغذ و قلم بگذارم توی کیفم و لباس معمولی خودم را بپوشم و بروم... هرچه پیش آید... فقط خدا کند که به خیر بگذرد. 
فیس بوک از خاطرات سه سال پیشم به یادم آورد که نوشته بودم: حالا چشم‌هایم را می‌بندم و محال‌ترین آرزو را آرزو می‌کنم. چشم‌هایم را باز می‌کنم و امکانش را انتظار می‌کشم.

- چهار سال قرار است فوق لیسانس کامپیوتر بخوانم.

۱۳۹۵/۰۷/۱۵

جشن مهرگان



جشن مهرگان بعد از جشن نوروز از مهمترین جشن‌های ایرانی است که در حال حاضر کمتر کسی به آن اهمیت می‌دهد. این جشن در روز دهم مهر که تیر روز از ماه مهر است برگزار می‌شود.
مردم در این روز لباس‌ها یا دست‌کم زیورآلاتی به رنگ ارغوانی می‌پوشند و با کارت‌های شادباش به دیدن همدیگر می‌روند. این شادباش‌ها را معمولن معطر می‌کنند و در لفافه‌ای زیبا می‌پیچند.
سفره‌ی مهرگان پارچه‌ای‌ست به رنگ ارغوانی که در میان آن گلی شکفته می‌گذارند. در اطراف این گل برگ‌هایی از درخت گز، هوم یا مورد می‌چینند و نیز میوه‌های پاییزی که بهتر است سرخ باشند. خوراکی‌هایی که ممکن است بر این سفره بچینند عبارتند از: سنجد، انگور، انار، سیب، به، ترنج (بالنگ)، انجیر، بادام، پسته، فندق، گردو، کُـنار، زالزالک، ازگیل، خرما، خرمالو و چندی از بوداده‌ها همچون تخمه و نخودچی.
آب و نان از مهمترین اجزاء سفره‌ی مهرگانند. نانِ مخصوص مهرگان از آمیختن آرد هفت نوع غله گوناگون مانند گندم، جو، برنج، نخود، عدس، ماش و ارزن تهیه می‌شود. 
شمع، شکر، شیرینی، خوردنی‌های محلی و بوی‌های خوش مانند گلاب از دیگر لازمه‌های سفره‌ی مهرگانند.
مردم در این روز دور هم جمع می‌شوند و از خوراکی‌های سفره می‌خورند و پایکوبی می‌کنند. در پایان مراسم، گرداگرد آتش افروخته، به نشانه‌ی تجدید پیمان‌های گذشته، دست‌های هم را می‌گیرند.
گمان می‌رود در دوران گذشته در جشن مهرگان موسیقی ویژه‌ای نواخته می‌شده که متاسفانه از آن آگاهی در دست نیست.

۱۳۹۵/۰۷/۱۳

دست خط


پسرکم فارسی خوب حرف می‌زند؛ هرچند که لهجه‌ی مشهدی و آلمانی را قاطی حرف زدنش می‌کند، اما درست جمله می‌سازد و دایره‌ی لغات خوبی دارد. در مدرسه خواندن و نوشتن آلمانی را با سرعت یاد می‌گیرد و خانم معلمش پیغام فرستاده که سپنتا قواعد خواندن را یاد گرفته. فارسی را اما هنوز نمی‌تواند و بیشتر نمی‌خواهد که بخواند. می‌ترسد از اینکه دیگر شب‌ها برایش قصه نخوانم. مقاومت عجیبی دارد که کتاب قصه را نخواند، مبادا که لذت قصه شنیدن را از دست بدهد. حروف فارسی را هم از چپ به راست یکی یکی نقاشی می‌کند. از وقتی مدرسه را شروع کرده، آخر هفته‌ها آرام آرام توی خانه خواندن و نوشتن فارسی تمرین می‌کنیم و حالا می‌تواند جمله‌های با حروف محدود را بخواند. هنوز وقت خواندن شک می‌کند که این «تـ» بود یا «نـ». هنوز «ج، چ، ح، خ» را اصلن یاد نگرفته. هنوز وقت نوشتن باید یادآوری کنم که «از راست به چپ»... با اینحال پیش می‌رود. سعی می‌کنم دست از تکرار نکشم که فراموش نکند. امشب به خواهش من اسمم را روی برگه‌ی تمرینم نوشت. خودم را خوشبخت‌ترین مادر دنیا می‌دانم. دست خطش را هرچند که زیبا نیست، اما خیلی دوست دارم.