۱۴۰۱/۰۲/۱۹

از نامه‌های ونسون ون‌گوک

از نامه‌های ونسون ون‌گوک به برادرش تئو
هشت می ۱۸۸۳
به فارسی نفیسه نواب‌پور
تصویر باغ گلها در هلند،‌ اثر رنگ روغن از ونگوگ، آوریل ۱۸۸۳


میشله راست می‌گوید که «زنها مریض‌اند». آنها متغیرند تئو، مثل آب و هوا متغیرند. خب کسی که مثل آب و هوا باشد، در هر هوایی چیز خوب و زیبایی می‌بیند. او برف را زیبا می‌بیند و خورشید سوزان را زیبا می‌بیند و طوفان را زیبا می‌بیند و آسمان صاف را زیبا می‌بیند. سرما و گرما را زیبا می‌بیند. همه وقت سال را دوست دارد و دلش نمی‌‌خواهد هیچ روزی از سال را از دست بدهد. اساسا او از همه چیز راضی است، چرا که چیزها همانی هستند که هستند. اما حتی اگر آب و هوا و تغییرات فصلی و نیز طبیعت متغیر زنانه را اینطور ببینی و باور داشته باشی که دلیلی در هر چیزی پنهان است، حتی وقتی عقل آدم به آن قد نمی‌دهد، من می گویم، آیا طبیعت مردانه ی ما به طور شهودی ثابت است؟ با نظر به هارمونی و تطبیق ما با طبیعت زنها، که ما از این اتصالیم، و با اینهمه نگرانی یا ناخوشنودی یا شک، با اینهمه اعتقاد به شجاعت زیاد و آرامش، که آدم شاید داشته باشد.
استادم می‌گفت که سالهاست از بهبودی کامل زنها ناامید شده است. چرا که بعنوان مثال سیستم عصبی آنها به شدت تحریک پذیر است و بی ثبات، تغییرپذیری در زنها بسیار شدید است.
خطر بزرگ این است که -این را تو می فهمی- کمی به شیوه‌ی نیاکان خود برگردند.

#ون_گوگ

۱۴۰۱/۰۲/۰۵

روانشناسی رنگ‌ها



بذارین براتون بگم که این دو روز تمام وقت سر جلسات متعدد، وقتی دانشمندای خاک شناسی و گیاه شناسی و بیولوژی و میکروبیولوژی داشتن درمورد مسایل مهم بحث می‌کردن، من نشسته بودم ته سالن و بغیر از عکس گرفتن، چی کار می‌کردم.
یه چرخه‌ی رنگ پیدا کرده بودم که رنگها رو به مفاهیم روانشناسی نسبت داده. این مفاهیم بر اساس تحقیقات روانشناسی به دست اومده‌ن و بیشترین کاربرد رو در صنعت تبلیغات دارن.
یه نقشه‌ی رنگی از رنگای رنگین کمان درست کردم به طوری که هر رنگ رو بشه با کد رنگ آرجی‌بی تعریف کرد. به این ترتیب میشه رنگ‌ها رو در کامپیوتر تولید کرد. از دو طرف جدول رنگ رو بردم به سمت سفید و سیاه تا بشه مفاهیم بیشتری رو به رنگها نسبت داد.
رنگها رو به ترتیب شماره گذاری کردم و به این ترتیب دو هزار و چهل تا رنگ به دست آوردم از سفید تا سیاه که میشه به هرکدومشون مفهومی رو نسبت داد. البته که تغییر کم در تن رنگ رو میشه نادیده گرفت.
به این ترتیب، رنگ سفید نماد تولده و با عدد صفر شماره گذاری شده. برای نمایش خوشی میشه از پونصد و دهمین رنگ، یعنی رنگ زرد استفاده کرد. به همین ترتیب دارم رو شماره گذاری رنگها کار می‌کنم.

۱۴۰۱/۰۱/۰۷

هفت گناه کشنده



دیروز یک چیز جدید یاد گرفتم که دوست دارم باهاتون شریک بشم. کاتولیک‌ها یک لیست دارن از هفت گناه کبیره که به انگلیسی می‌گن هفت گناه کشنده و من این تعبیر گناه کشنده رو از گناه کبیره بیشتر دوست دارم، چون که ملموس‌تره. این لیست رو یک راهب یونانی برای اولین بار تهیه کرده که اندوه رو جزو این هفت گناه کشنده قرار داده بوده. ولی بعدها پاپ گرگوری در قرن شانزدهم تغییراتی در این لیست میده و اندوه رو حذف می‌کنه و به جاش شکم پرستی میذاره. این اعمال نه تنها باعث کشتن که باعث به جهنم فرستادن آدمها می‌شن.
یک.شهوت. شهوت میل بسیار زیاد و غیر قابل کنترل به امور نفسانی است. شهوت رو بیشتر جنسی می‌دونن در حدی که کنترل فرد چنان در دست نفسش باشه که حاضر باشه زنا کنه. شهوت بغیر از این می‌تونه به پول یا چیزهای دیگه هم باشه. مثلن کسی ممکنه حاضر بشه برادر خودش رو بخاطر پول بکشه یا حق کسی رو بخاطر یک پست یا مقال بالاتر ضایع کنه یا زندگی کسی رو نابود کنه تا توی یک مسابقه برنده بشه. همه‌ی اینها آدم رو به جهنم می‌فرستن.
دو.شکم پرستی. شکم پرستی دقیقن به معنی بنده‌ی شکم بودنه. یعنی آدم نتونه خودش رو دربرابر خوردن کنترل کنه. سعدی میگه:‌ در آن سماط که منظور میزبان باشد | شکم پرست کند التفات بر مأکول. سماط به کسر س یعنی سفره و ماکول یعنی خوراکی.
سه.طمع. طمع درجه‌ای از خواستنه که از امید و آرزو خیلی بیشتره. آدم برای رسیدن به یک آرزو تلاش می‌کنه اما به کسی آسیب نمی‌رسونه. ولی رسیدن به طمع از حد تلاش فرد خارجه و در نتیجه فرد باید به نیرنگ متوسل بشه یا حق کسی رو ضایع کنه تا بتونه طمع خودش رو برآورده کنه. طمع معمولن سیری ناپذیره و حد نداره. برای همین جزو گناهانه.
چهار.تنبلی. نمی‌دونم چرا تنبلی رو نوشتن جزو گناهان. خیلی خوبه که. و تازه بهشت مگه جای تنبلی نیست؟ خلاصه که تلاش نکردنُ زندگی رو به تعویق انداختن، تنبلی کردن و دیگران رو بخاطر تنبلی به دردسر انداختن جز گناهان کشنده‌ی کاتولیک‌هاست.
پنج.خشم. خشم به معنی برآشفتگی و برافروختگیه. درسته که عصبانی شدن گاهی لازمه و به آدم کمک می‌کنه که بتونه تو بعضی موقعیت‌ها از خودش دفاع کنه، ولی خشمگین بودن در حدی که قدرت پیدا کنی به دیگران آسیب جسمی و روحی بزنی چنان بین کاتولیک‌ها نابخشودنیه که بخاطرش می‌رن جهنم. آدم حق داره از چیزی عصبانی بشه ولی حق نداره بخاطر عصبانی شدن صداشو بلند کنه یا بزنه تو گوش کسی.
شش.حسادت. ویکی پدیا نوشته رشک یا حسادت احساسی است که هنگام کمبود نسبت به ویژگی، دستاورد یا داشته‌های برتر فردی دیگر روی می‌دهد و فرد حسود یا می‌خواهد که آن را داشته باشد یا آنکه می‌خواهد دیگری آن را نداشته باشد. حسادت انواع و اقسام داره و اگه شدید باشه فرد ممکنه حتی به دیگران آسیب بزنه. حسادت رو به دو نوع حسادت سیاسی و حسادت اجتماعی تقسیم می‌کنن.
هفت.غرور. غرور در واقع احساس سربلندی و شادمانی است به علت کسب موفقیت و احترام، در حدی که به خودبینی می‌رسه و فرد دیگه هیچ کسی رو آدم حساب نمی‌کنه. فرد خودش را بالا و دیگران رو در پایین می‌بینه. این طرز برخورد باعث می‌شه که فرد به دیگران آسیب روحی یا حتی جسمی وارد کنه.
عکس یک تصویر از قلب انسانه که هفت گناه کشنده رو با تصویر حیوانات نشون میده. در جهت عقربه‌های ساعت قورباغه نماد طمع، مار نماد حسادت، شیر نماد خشم، حلزون نماد تنبلی، خوک نماد شکم پرستی، بز نماد شهوت و طاووس نماد غرور است.

۱۴۰۱/۰۱/۰۶

گود دلار


گود دلار یک ارز تولید شده توسط جامعه است که با هدف توزیع عادلانه‌ی درآمد پایه برای تمام مردم دنیا، بر روی شبکه بلاک چین اتریوم ساخته شده و با زنجیره جانبی Fuse.io کار می‌کند. موسسه‌ی غیر انتفاعی گود دلار در سال ۲۰۱۸ توسط یونی آسای، بنیانگذار و مدیرعامل eToro تاسیس و در سال ۲۰۲۰ راه اندازی شد. هدف از این پروژه این است که هر انسان زنده‌ای که دسترسی به اینترنت داشته باشد، بتواند درآمد روزانه‌ی ناچیزی به دست بیاورد. دولت‌ها به طور معمول فقط به شهروندان خود حقوق و مزایا می‌دهند. اما گود دلار قرار است به تمام مردم دنیا بطور مستمر و روزانه، بدون توجه به ملیت آنها تعلق بگیرد. 
پروژه‌ی گود دلار یک استخر مخصوص تجمع گود دلار درست کرده که ارز تولید شده در هر روز را در این استخر آزاد و آن را بطور مساوی بین کاربرها تقسیم می‌کند. برای سهم بردن از این استخر لازم است ثبت نام کنید و اکانت ایجاد کنید. برای دریافت سهم روزانه لازم است هر روز ارزی که به شما تعلق می‌گیرد را درخواست یا CLAIM کنید. اگر شما یک روز ارز خود را درخواست نکنید و آن را نگیرید، ارز در استخر می‌ماند و با گود دلار تولید شده در روز بعد جمع می‌شود. بنابراین تعداد گود دلاری که هر روز هر نفر سهم می‌برد متفاوت است. تعداد گود دلاری که هر روز توزیع می‌شود به دو عامل بستگی دارد: یکی اینکه چه مقدار گود دلار در بیست و چهار ساعت قبل تولید شده، و دیگر اینکه چه تعداد از کاربران، ارز روز گذشته‌ی خود را نگرفته‌اند. 
اگر شما چهارده روز متوالی ارز را درخواست نکنید، بعنوان یک کاربر غیر فعال شناخته می‌شوید. بعد از فعال کردن اکانت، چه برای بار اول باشد که تازه اکانت ایجاد کرده‌ای و چه بعد از چهارده روز دوباره اکانت را فعال کرده باشید، سهم شما در روز فعال سازی فقط ده گود دلار است. 
شبکه‌ی گود دلار برای اینکه تشخیص دهد شما اکانت‌های متعدد ندارید و تضمین کند که هر نفر فقط یک اکانت دارد، برای ثبت اکانت از شما می‌خواهد که دوربین خود را روشن کنید و عکس چهره‌ی خود را در اختیار شبکه قرار دهید. این شبکه تضمین می‌کند که از عکس‌ها فقط برای مقایسه‌ی چهره‌ها و تضمین اینکه هر نفر فقط یک اکانت داشته باشد، استفاده می‌کند. این شبکه ادعا می‌کند که داده‌های کاربران را بطور قانونی و شفاف، مطابق با استانداردهای بین المللی جمع‌آوری، پردازش و ذخیره می‌کند. اپلیکیشن گود دلار یک کیف پول بلاک چین است که فقط شما از طریق کلید خصوصی (privatr key) به آن دسترسی دارید. گود دلار بر روی شبکه بلاک چین فیوز کار می‌کند که تمام تراکنش‌ها بر روی این شبکه شفاف و قابل ردیابی هستند.
اکانت گود دلار شما این قابلیت را دارد که شما بتوانید گود دلارهای خود را برای کسی بفرستید یا بتوانید از کسی گود دلار دریافت کنید. بنابراین گود دلار را می‌توان از طریق عملیات دریافت و پرداخت استفاده کرد. بعلاوه جاهای دیگری را می‌توان برای خرج کردن یا به دست آوردن گود دلار استفاده کرد. بعنوان مثل یک شبکه‌ی فیس بوک به کاربران امکان می‌دهد تا آگهی خدمات خود را آنجا منتشر کنند و تجارت خود را با گود دلار تبلیغ کنند. گود دلار هنوز در هیچ سایت تبادل رمز ارز (Exchange) لیست نشده اما در آینده این اتفاق خواهد افتاد. گود دلار با قیمت یک میلیونیم دلار تولید می‌شود، اما قیمت نهایی می‌تواند بسته به نیاز بازار متغیر باشد.
برای اطلاعات بیشتر می‌توانید به سایت www.gooddollar.org مراجعه کنید.

۱۴۰۰/۱۲/۱۷

هشتم مارس، روز جهانی زن

روز جهانی زن مبارک.
جالب است بدانیم که روز جهانی زن برای اولین بار در بیست و هشت فوریه سال هزارونهصدونه در نیویورک برگزار شد. دو سال بعد، لوییزه زیتز، سیاستمدار آلمانی، اولین زنی که در آلمان به سطح بالای یک حزب رسیده بود، پیشنهاد داد که مراسم روز زن هر سال برگزار شود. سالهای اول، روز جهانی زن با راهپیمایی زنان در شهرهای مختلف اروپا همراه بود که درخواست حق رأی و حق اشتغال در پست‌های دولتی داشتند. اوایل، روز زن عمدتن در کشورهای سوسیالیستی برگزار می‌شد تا سال هزارونهصدوهفتادوهفت که مجمع عمومی سازمان ملل روز هشتم مارس را بعنوان روز جهانی زن اعلام کرد و از آن به بعد، توجه جهان به این واقعه جلب شد. 
روز زن را به هر شکلی می‌شود گرامی داشت، به شرط افزایش آگاهی درمورد مبارزات زنان و ارج نهادن به دستاوردهای آنان. به منظور بزرگداشت روز زن می‌شود زن‌ها را برای به دست آوردن حقوق بیشتر همراهی کرد. می‌شود سرگذشت زنان مبارز را خواند و آنها را به دیگران شناساند. با اینحال باید توجه داشت که همه‌ی همه‌ی دستاوردهای زنان ممکن است مثل به دست آوردن حق رأی بزرگ نباشند. همین که زنی مشغول رسیدگی به کودکانش، همزمان غذا می‌پزد و گزارشی برای رییسش می‌نویسد، شاهکار است. شاید کارهای روزانه‌ی یک زن به چشم نیایند، ولی هزاران زن هر روز با مشغله‌های مختلف دست و پنجه نرم می‌کنند. وقتی از زنی بابت انجام کارهای روزانه تشکر کنیم و به او بگوییم که قهرمان است، روحیه‌ی او را تقویت کرده‌ایم. کافی است از مادرمان بخاطر فداکاری‌هایش و از خواهرمان بخاطر حمایت‌هایش تشکر کنیم و قدر همسرمان را بدانیم.

هفته‌ی انسانیت

اول تا هفتم مارس هفته‌ی انسانیت است. ثبت هفته‌ای به نام انسانیت ایده‌ی دکتر استنلی جی دریک بود که می‌خواست در تولد شصت سالگی خودش سازمانی تاسیس کند که مدافع و گسترش دهنده‌ی صلح باشد. اهداف این سازمان بر مبنای حذف تمام چیزهایی است که انسان ها را از هم متمایز می‌کند. بنابراین، سازمان از تمام اعضای خود، صرف نظر از گرایش سیاسی و مذهبی آنها، حمایت می‌کند.
هدف از ثبت هفته‌ای به نام انسانیت، بازنگری تمام قوانین و رفتارهای فردی و اجتماعی است که به انسان بودن، از این لحاظ که انسان می‌تواند عشق بورزد، تاریخ بسازد، ادبیات و هنر و موسیقی خلق کند، مربوط باشد.
این هفته را باید با تمرین انسان بودن سپری کرد. عشق ورزیدن بزگترین برتری انسان به سایر موجودات است. پس عشق بورزید. با دیگران و بویژه با خودتان مهربان باشید. می‌توانید در امور خیریه شرکت کنید تا عشق خود را به دیگران برسانید. می‌توانید نگاهی محبت آمیز به خودتان و زندگی خودتان بیندازید و اگر لازم است، رژیم غذایی یا عادت‌های تخریب کننده‌ را تغییر دهید. می‌توانید با تغییری کوچک در خانه یا محل کارتان وضعیت روحی و جسمی خود و اطرفیانتان را بهتر کنید. می‌توانید ساز بزنید، نقاشی کنید، چیزی بنویسید، غذای جدیدی بپزید یا کیکی تزیین کنید. هر کار می‌توانید بکنید تا مهر و عشق در فضا پراکنده شود.

۱۴۰۰/۱۲/۱۱

تبعیض


یک وقتی آدم باید بنشیند و کلاه خودش را قاضی کند که ببیند خدای نکرده نژاد پرستی توی خونش نباشد. مبادا کسی را بخاطر جنسیت، سن، شغل، محل زندگی، یا قومیت و ملیت قضاوت کرده باشد. یک وقتی بنشینید و خوب فکر کنید که هیچ وقت شده بگویید فلانی شهرستانی یا دهاتی است؟ شده که رانندگی یک زن را مسخره کنید؟ شده که کسی را از توی لیست مهمانها حذف کرده باشید فقط بخاطر اینکه مثل بقیه شیک نبوده؟ مثال زیاد است از این دست. بگذارید چند تا سوال مشخص بپرسم.

فرض کنید مهمان دارید. یکی از اقوام پولدارتان که خارج زندگی می‌کند و اتفاقن از بچگی رابطه‌ی خوبی با هم داشتید، آمده مهمانی. چطور پذیرایی می‌کنید؟ اگر وقت رفتن ماشینشان روشن نشود، برایشان تاکسی نمی‌گیرید و با اصرار پول تاکسی را حساب نمی‌کنید؟ چرا؟ چون آخر آنها همیشه با ماشین رفت و آمد می‌کنند و عادت ندارند که بروند کنار خیابان منتظر وسیله بایستند، با آن لباسهای خوشگل. بفرستید آنها را که بروند و حالا خیال کنید از اقوام شهرستانی‌تان آمده‌اند مهمانی. همانهایی که عادت دارند همیشه روی زمین سفره بیندازند و عادت دارند بعد غذا آشپزخانه را مرتب کنند و ظرف‌ها را بشورند. از اینها چطور پذیرایی می‌کنید؟ هیچ در بند این هستید که اینها بدون ماشین چطور برمی‌گردند خانه؟ خب اینها مسیر همه‌ی متروها و اتوبوسها را بلند و عادت دارند، همیشه بدون ماشین می‌روند این طرف و آن طرف.

فرض کنید دوتا همسایه دارید. با یکی‌شان رفت و آمد خانوادگی دارید و با آن یکی نه. این یکی خانواده‌ی آرامی به نظر می‌رسند و به ظاهر، عشق توی خانه‌شان جولان می‌دهد. اما صدای دعوای آن یکی خانواده‌ی پر جمعیت و بی نزاکت همیشه بلند است. یک روز دزد می‌زند به خانه‌ی همسایه. اگر دزد به همسایه‌ی آرامتان زده باشد، سعی نمی‌کنید برای حل مشکل همراهشان باشد و کمکشان کنید؟ اگر دزد به همسایه‌ی شلوغتان زده باشد، باز هم رفتار مشابه دارید؟

مثال خیلی خیلی زیاد است. همین که اصطلاح تهرانی و شهرستانی داریم برای اثبات نژاد پرستی‌مان کافی است. حالا اگر شما استثنا باشید بهتان اجازه می‌دهم از رفتار نژاد پرستانه‌ی خبرنگارهای اروپایی و آمریکایی در مورد مقایسه‌ی جنگ در اوکراین و خاورمیانه ایراد بگیرید. خبرنگارها چی گفته‌اند؟ گفته‌اند که اوکراین مثل سوریه و افغانستان نیست که عادت به درگیری داشته باشند. گفته‌اند اوکراینی‌ها شیک‌تر و زیباترند. شما اگر در موقعیت‌های مشابه، ملت را غیر از این قضاوت می‌کنید، دست مریزاد.

عکس از جنگ سوریه است در تابستان دوهزارونوزده.

۱۴۰۰/۱۱/۲۸

معلمی

بیست ساله بودم. هنوز دانشجوی ترم اول یا دوم رشته کامپیوتر بودم و نمی‌دانستم قرار است چه کاره شوم. دلم می‌خواست درسم را تمام کنم و معلم شوم. ذهنیت من فقط به اندازه‌ی معلم شدن در یک جای دوردست جا داشت. دلم می‌خواست با یک مرد معمولی ازدواج کنم و سختی‌های معلم شدن را به جان بخرم و خون دل بخورم و به راهی بروم که پدر و مادر و مادربزرگ و عمه و دایی و خاله‌ها و شوهرخاله‌هایم رفته بودند. شغل دیگری برای خودم تصور نمی‌کردم. من را معرفی کردند به یک آموزشگاه کامپیوتر، سه راه آب و برق. در باورم نمی‌گنجید که شاید بتوانم درسی که هنوز خودم خوب بلد نیستم را به دیگران یاد بدهم. به شدت خجالتی بودم. نه فقط از آدم بزرگ‌ها که از یک بچه‌ی ده ساله هم خجالت می‌کشیدم وقتی قرار بود سلام و علیکی کنیم. وارد آموزشگاه شدم با آن هاله‌ی ضخیم ترس و شرم که اطراف خودم داشتم. دانش آموزان را که دیدم ترسم بیشتر شد. آنها بچه‌های کم سنی بودند که هیکلی درشت‌تر از من داشتند و مثل من خجالتی نبودند. هیچ یادم نیست که چی گذشت و چی شنیدم و چی گفتم. یادم هست که زیاد طول نکشید و از آنجا بیرون آمدم و دیگر هیچ وقت فکرش را هم نکردم. نه، من آدم درس دادن به آن بچه‌های رها نبودم. سالها گذشت و من جرات کافی برای کار کردن نداشتم. هر زمانی هم که به فکرش می‌افتادم، پیمان می‌گفت: «نگران نباش. به وقتش یک کار خوب پیدا می‌کنی». غافل از این بودم که بهرحال باید دنبال کار گشت تا پیدا کرد. 
سالها گذشت تا اینکه اینجا برای کارآموزی در یک گروه برنامه نویسی، به واسطه‌ی دوستی، درخواست دادم. همان روز اول یک تکلیف بزرگ برایم تعریف کردند و خواستند که گزارشی به انگلیسی بنویسم. من آنقدرها انگلیسی نمی‌دانستم. آلمانی هنوز بلد نبودم. به محضی که توی اتاق تنها می‌شدم، اشک‌هایم راه می‌افتادند. قوی‌ترین انگیزه‌ام این بود که چند ساعتی را به کاری غیر از خانه‌داری می‌گذراندم. هر طور که بود تکالیف اولیه را در آن یکی دو ماه کارآموزی طوری انجام دادم که نگهم داشتند. البته که قرارداد کار درست و حسابی نداشتم. قرارداد کار دانشجویی‌ داشتم، برای سه ماه. قراردادم را سه ماه به سه ماه تمدید کردند تا پنج سال طول کشید. آن پنج سال هرطور که بود، من را ساخت. ایمانی که به توانایی‌های درون خودم داشتم، با اعتمادی که آن گروه به من کرد، درآمیخت و من را برای پیشرفت حریص‌ کرد.
سه چهار سال پیش اولین کار واقعی زندگی‌ام را شروع کردم. یک قرارداد بلند مدت با حقوق یک کارمند عادی بستم. شانس آوردم. نیاز به تخصص من داشتند و داوطلب دیگری نداشتند. اگر این کار را پیدا نکرده بودم، مجبور می‌شدیم برگردیم ایران. هرچند که درآمد این کار هم آنقدر نیست که بتوانیم بی فکر دخل و خرج زندگی کنیم، اما برای من تجربه‌ی خیلی بزرگی است. یک سال اول را باز به نوشتن گذراندم. از سال دوم کرونا آمد و نشستم خانه. این خانه نشستن به من فرصت تمرین زبان داد و رسیدگی به زندگی و خانواده. این دو سال اخیر بیشترین گرفتاری‌ام ارتباط با دانشجوها و گاه استادهایشان بوده، وقتی نیاز به کمک داشتند و در کار با نرم افزاری که مسوولش من‌ام، به مشکل می‌خوردند. میتینگ‌های هفتگی منظم، میتینگ‌های گاه‌به‌گاه با افراد، شرکت در جلسات توسعه‌ی نرم‌افزار و بخصوص فرصت کافی در خانه برای سرجمع کردن نیروهای از دست رفته، من را از آن دختر به شدت خجالتی، دست کم در جلوه‌ی بیرونی، فاصله داده. کودک درونم هنوز به شدت شکننده است، اما در بیرون، قدرت کنترل اضطراب دارم و کارمندی هستم که به کارش مشغول است. 
شغلی که به آن مشغولم، ارتباط با آدم‌های حدود بیست و هفت پروژه‌ی ریز و درشت را ایجاب می‌کند که در کل آلمان پراکنده‌اند. بسیاری از دانشجوها خارجی‌اند. در میتینگ‌های سالانه، من بعنوان یکی از اعضای تیم مدیریت، مسوول نرم افزار مدیریت داده، باید خودم را به آدم‌ها نشان بدهم که من را بشناسند و با من ارتباط برقرار کنند تا کاری پیش برود. از آغاز سال میلادی جدید، فاز دوم پروژه‌ی مادر را شروع کرده‌ایم. چینش آدم‌ها در پروژه‌های کوچکتر تغییر کرده، هرچند که تیم مدیریت، ساختار خود را حفظ می‌کند. این یعنی که من باید با آدم‌های جدید ارتباط برقرار کنم. این یعنی که نباید به خجالت یا ترس، اجازه‌ی دخالت در کارم بدهم. همین یک ماه پیش مجبور شدم دو تا رییس پروژه را توبیخ کنم و ازشان بخواهم به کارهای عقب مانده‌ی دانشجوهایشان رسیدگی کنند و مسوولیت پذیر باشند. سه سال پیش که مشغول این کار شدم، لازم بود یک سخنرانی یک ساعته داشته باشم در معرفی نرم افزار. حالا باز در شروع فاز دوم پروژه، قرار است یک ورکشاپ یک روزه برگزار کنم. باید حدود پنج-شش ساعت برای شرکت کننده‌ها حرف بزنم. قرار است در پایان ورکشاپ به شرکت کننده‌ها تکلیف بدهم و ارائه‌ی مدرک را منوط کنم به تحویل درست آن تکلیف. با خودم فکر می‌کنم که من همان نفیسه‌ی بیست سال پیشم که از معلمی برای بچه‌های دانش آموز وحشت کرد؟ نه. من عوض شده‌ام. برای یک روز قرار است معلم دانشجوهای دکترا و فوق دکترا و شاید استادهایشان باشم. قرار است برایشان تکلیف تعیین کنم. قرار است وحشت نکنم. بیست سال پیش که هیچ، همین سه-چهار سال پیش، یادم هست، روزهایی بود که تمام بدنم از وحشت و اضطراب می‌لرزید وقتی با رییسم جلسه داشتم. من عوض شده‌ام. قوی‌تر شده‌ام. و اینهمه معجزه‌ی تداوم استقامت است در برابر زندگی و صد البته اعتماد دیگران به آنچه که من‌ام. 

۱۴۰۰/۱۱/۰۴

قورمه سبزی


سبزی قورمه سبزی را من همیشه از مامان می‌گرفتم. از سبزی باغچه خودش آرام آرام می‌چید، می‌شست، پاک می‌کرد، خشک می‌کرد، و دلش می‌خواست من هربار یک کیسه‌ی بزرگ از مخزنش پر کنم و با خودم بیاورم. هرچه می‌گفتم که دو نفر و نصفی آدم مگر چقدر سبزی مصرف می‌کنیم، دلخور می‌شد و می‌گفت که «من اینا رو مخصوص تو خشک کردم». همیشه آنقدر سبزی داشتم که از این سال تا سال بعد تمام نمی‌شد. آنقدر به فکر سبزی قورمه سبزی برای من بود که حتی روی تخت بیماری سفارش کرده بود یکی سبزی را برساند بهش که وقتی من می‌روم عیادتش بتواند سبزی‌ام را بدهد. فکر می‌کرد من برای این چیزها می‌روم ایران.
مامان که مرد با خودم گفتم دیگر هرگز لب به قورمه سبزی نمی‌زنم. نزدیکانی که می‌دانستند مامان همیشه به فکر سبزی قورمه سبزی است، به یاد مامان برایم سبزی آوردند. من اما دیگر حالم از بو و طعم قورمه سبزی به هم می‌خورد. قورمه سبزی بعد از مامان مزه‌ی اشک می‌دهد. اما چه کنم، همان اندازه که سبزی خشک قورمه سبزی من را وصل می‌کرد به مامان، بوی قورمه سبزی هم پسرکم را وصل کرده به من. هفته‌ای یکی دو بار قورمه سبزی جزو برنامه‌ی غذایی ماست. نمی‌توانستم یکهو بزنم زیر قولم و هوس پسرکم را برنیاورم و قورمه سبزی درست نکنم. تا یکسال بعد هنوز از سبزی‌هایی که مامان با دست‌های خودش چیده بود وشسته بود و پاک کرده بود و خشک کرده بود، داشتم. هربار خون دل می‌ریختم توی قابلمه با گوشت و سبزی و لوبیا. سبزی‌های مامان که تمام شد، حلقه‌ی اتصالم به او پاره شد. وقتش رسید که قبول کنم دیگر نیست. دیگر هیچ وقت سبزی‌های تمیز و خوشرنگش را نخواهم داشت.
چند ماه پیش باز طبق عادت از ایران سبزی خشک قورمه سبزی سفارش دادم. این کجا و سبزی‌های تمیز و یکدست مامان کجا؟ آخر بسته را یکجا ریختم توی سطل زباله. من سالهاست که سبزی تازه می‌خرم برای قورمه سبزی. سبزی‌های خشک مامان را فقط چون او می‌داد، دوست داشتم. حالا هم دیگر آنقدر دیر به دیر قورمه سبزی درست می‌کنم که زحمت خرد کردن سبزی به چشم‌ام نمی‌آید.
- روز مادر بود امروز و هرچند حسادت نمی‌کنم به هرکسی که بخت یارش است و مادرش را دارد، اما دلم گرفته بود تمام روز.