۱۳۸۶/۱۱/۱۹

صداها


هر خانه‌ی جدیدی که می‌روی
باید اول به صداها عادت کنی
صدای رفت‌وآمد همسایه‌ها و چرخ‌های خریدشان
صدای زنگ دوچرخه‌ی پستچی
صدای همهمه‌ی بچه‌ها وقت تعطیل شدن مدرسه
صدای بوق ماشین‌ها و رد شدن اتوبوس‌ها
صدای قفل در
و تمام صداهایی که از پیش و پشت دیوارها می‌گذرند.
فقط صدای تیک‌تاک منظم ساعت تغییر نمی‌کند
و صدای رد شدن ماه
از آسمان.

۱۳۸۶/۱۱/۱۷

خونه‌ی شیشه‌ای

یه خونه‌ی شیشه‌ای دارم
نوک قله‌ی تیز و بلند یه کوه
که برای رسیدن بهش
باید از دیوارای یخی بلند و پرتگاهای خطرناک بگذرم
با هراس یخ زدن و کم‌آوردن نفس
چشم‌اندازش ولی عالیه
حرف نداره:
قله‌های بلند برف‌گیر، دیوارای یخی
و اون پایین، شهر، عین کاغذای دفتر خاطراتم، شطرنجی.
واسه انتخاب جاش خیلی دقت کردم، هیچی کم نذاشتم
اون درست کنار یه دهنه‌ی کوچیک آتشفشانیه
که همیشه گرم می‌مونه.
وقتایی که خیلی خسته‌م
وقتایی که خیلی تنهام
وقتایی که عاشق می‌شم
یا وقتایی که یه جای خلوت واسه فکر کردن می‌خوام
همه چیزو ول می‌کنم و می‌رم
با یه دست لباس گرم و یه چوب دست
به خونه‌ی شیشه‌ای‌م
بالای قله‌ی برف‌گیر
و تمام شب کف زمینش دراز می‌کشم و
خیره می‌شم به آسمون.