۱۳۹۰/۰۶/۰۶

رهگذران

شعر از: ژان فولان
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

با هفت‌قلم آرایش
زن در آستانه‌ی شب ایستاده است،
مرد تکه نانی را به تردستی می‌دزدد
و به فریب می‌لنگد،
بر سنگفرش خیس
شیک‌پوش مشهوری می‌گذرد،
کسی می‌گذارد
برگ خشکی بر شانه‌اش بماند
افتاده از درختی ساکت
و او نیز دیگر حرفی نمی‌زند
زیرا به تاریخ پیوسته
خاکستری روشن لباسش
چکه‌های خون را انتظار می‌کشند
و چهره‌ی درشت یونانی‌اش
به طرزی غریب
به مادرش شباهت می‌برد
دیرباز در دهکده‌ای.

۱۳۹۰/۰۶/۰۴

دوستت دارم

ترانه‌ای از: لارا فابیان
ترجمه از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

قبول، راه دیگری برای جدا شدن بود
تکه‌‌های شکسته‌‌ی لیوان شاید می‌‌توانست کمکمان کند
در آن سکوت تلخ، خواستم عذرخواهی کنم
از اشتباهاتی که از فرط دوست داشتن مرتکب شدیم

قبول، معمولن دختر کوچولوی درونم از تو خواهش داشت
تقریبن مادرانه به من می‌‌رسیدی، مراقبم بودی
از تو این خون را دزدیدم، که نمی‌‌بایست قسمتش کنیم
کلام آخر، رویای آخر، داد می‌‌زنم:
«دوستت دارم، دوستت دارم»!
مثل مجنون، مثل سرباز
مثل ستاره‌‌های سینما
دوستت دارم، دوستت دارم
مثل گرگ، مثل شاه
مثل هر کسی که نیستم
می‌‌بینی؟ اینطور دوستت دارم

قبول، تو اعتماد کردی به خنده‌‌هایم، به رازهایم
حتی به چیزهایی که فقط برادرها محرمشان هستند
در این قلعه‌‌ی سنگی، شیطان رقصیدنمان را تماشا می‌‌کرد
من فقط جنگ تن ‌به ‌تن می‌‌خواستم که صلح برقرار کند
دوستت دارم، دوستت دارم
مثل مجنون، مثل سرباز
مثل ستاره‌‌های سینما
دوستت دارم، دوستت دارم
مثل گرگ، مثل شاه
مثل هر کسی که نیستم
می‌‌بینی؟ اینطور دوستت دارم.

فریاد فروشنده ته دریا

شعر از: رافائل آلبرتی
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

لطفی دارد ماندن
در باغی، در عمق آب
کنار تو، باغبان من!

در ارابه‌‌ای که ماهی آزاد
سرخوشانه می‌‌کشدش
ته دریای شور
جنست را می‌‌فروشی، عشق من

- جلبک دارم، جلبک تازه
کی جلبک می‌‌خواد؟

۱۳۹۰/۰۵/۳۱

تخته سنگ

شعر از: ایو بون‌فوآ
به فارسیِ نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

تابستان، وحشی می‌‌گذشت در سالن‌‌های خنک
چشم‏‌هایش کور، سینه‏‌اش برهنه،
فریاد می‌‌کشید، می‌آشفت
رویای آنهایی که آنجا 
در خالیای روزشان 
خفته بودند.

از سرما لرزیدند. نفس‌هایشان به شماره افتاد،
از خواب پریدند.
آسمان همچنان گسترده بود بالای زمین،
کوران عصر تابستان بود، در ابدیت.

شتاب ابرها

شعر از: ایو بون‌فوآ
به فارسیِ نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

بستر، قاب پنجره در کنار، دره، آسمان،
شتاب پرشوکت این ابرها.
پنجه‌‌ی باران بر شیشه، ناگهان،
چنین از عدم آغاز شد جهان.

در رویای من از دیروز
بذر سالها سوخت به شعله‌‌های خُرد
بر سطح سفالین، بی‌ حرارت.
پاهای برهنه‌‌ی ما راه افتادند چون آبی زلال.

آه یار من،
چه کم بود فاصله‌‌ی بین تن‌‌هایمان!
تیغه‌‌ی پرسه‌‌زن و بران زمان
بیهوده فضا می‌‌جست به فرود.

همیشه باید مراقب بود



همیشه باید مراقب بود
خاطرات همه جا در کمین‌اند
در کوچه پس‌کوچه‌های خلوت شهر
زیر نور ماه
لابلای کلمات رنگ گرفته از برگ گل‌های خشک
پشت شیشه‌های کرم رنگ قاب‌های عکس
در جیب کیف‌هایمان
یا لای دستمال‌های دستدوزی شده
همیشه باید مراقب بود
همیشه باید مسلح بود
به کرم‌ پودرهایی که پف سرخ پشت چشم‌ها را بپوشاند
خاطرات همه‌جا در کمین‌اند
ناغافل حمله می‌کنند.

۱۳۹۰/۰۵/۲۱

بشنو این ناله‌‌ها

شعر از: آرتور رمبو
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

بشنو این ناله‌‌ها
حوالی گل‌‌های اقاقیا
در بهار پاروها
سبز سیر می‌‌روبند!
در مهی زلال
رو به فئوبه! می‌‌بینی
سر تکان می‌‌دهند
راهبه‌‌های پیزوری...

دور از حجم وضوح
دور از دماغه‌‌ها، سقف‌‌های زیبا
عشاق قدیمی می‌‌جویند
طلسم‌‌‌های کارآ...

طلا نه به تقدس دارد ربطی
نه به تقدیر
چیزی نیست جز ابهامی
آینه‌ی تاریکی.

باقی‌‌اند با اینحال
- سیسیل، آلمان،
در ابهامی غمگین
پریده رنگ، همین!

۱۳۹۰/۰۵/۱۴

صدا

شعر از: ژان فولان
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

بچه‌ها دست هم را گرفته بودند
فقط بزرگترینشان حرف می‌زد
به نام همه توضیح می‌داد
و شال‌های سبز
بر افق تاب می‌خوردد
زن باغبان
جوراب‌های سیاه بلندش را درمی‌آورد
شب بود زمین بود
با پرچین‌های خاردار
با شاخه‌های مرده
با گل.

قاصدک



فقط خدا می‌دونه که تا حالا
چندبار تو نخ سیگار کشیدنش بودم
یه جوری سیگارو می‌گیره لای انگشتاش
انگار یه قاصدک پیدا کرده تو هوا
یه جوری که با خودت می‌گی
کاش من اون قاصدک بودم
یه جوری محکم پک می‌زنه بهش
انگار داره از ته قلبش آرزو می‌کنه
یه جوری که با خودت می‌گی
کاش من اون آرزو بودم
یهو همه چیزو قورت می‌ده
خیره می‌شه روبرو
و یه جوری آروم دودشو می‌ده بیرون
انگار قاصدکش رو پر داده باشه
و تو دیگه به جایی بند نیستی.

۱۳۹۰/۰۵/۱۱

و جام‌ها خالی بودند

شعر از: ژاک پره‌ور
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
---------------------------------------

و جام‌ها خالی بودند
و بطری‌‌‌ها شکسته
و بستر گسترده
و در بسته
و همه ستاره‌‌ها شیشه‌‌ای
از جنس خوشبختی و زیبایی
در غبار سوسو می‌‌زدند
از اتاقی که سرسری روفته
و من مست مرده بودم
و من شعله‌‌ی سرمستی بودم
و تو مست زنده بودی
لختِ لخت در آغوشم.

۱۳۹۰/۰۵/۱۰

من امپراطوری پایان زوالم

شعر از: پل ورلن
ترجمه از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

من امپراطوری پایان زوالم
که عبور بربرهای سفید را به نظاره نشسته
رخوتی نامنظم می‌‌سازند
چون رقص تلالو طلا در آفتاب.

جانی تنها، با قلبی بیمار از انبوه ملال،
گویند از نبرد خونینی طولانی ا‌ست.
نه، ممکن نیست این ضعف دربرابر امیالی چنین ابلهانه
نه به خواست نیست این اندازه شکفتن هستی!

نه به خواست نیست، نه ممکن نیست این قدری مردن!
آه، همه چیز نوشیده شده! دست از خندیدن کشیده‌ای باتیل؟
آه، همه چیز نوشیده شده، همه چیز خورده شده، حرفی برای گفتن نمانده.

فقط شعری، قدری ساده، که به آتش‌‌اش می‌‌افکنند،
فقط برده‌‌ای، قدری خوب می‌‌دود، غافل از شما،
فقط ملالت از چیزی نامعلوم که پریشانتان می‌‌کند.