۱۳۹۹/۰۵/۲۲
در خلوت
۱۳۹۹/۰۵/۲۱
سهشنبه
فردا قراره یه اتفاقی برام بیفته که نمیدونم چیه. شاید پیشنهاد یه کار تازه، یا پیدا کردن یه دوست تازه باشه. شاید فقط یه تجربهی تازه باشه. با اینحال امشب وصیت کردم اگه مردم لپتاپهام رو به محل کار و تحصیلم پس بدن، بدون اینکه روشنشون کنن. کاغذهام رو بریزن دور، بدون اینکه نگاهشون کنن. گفتم کجا پسوردهام رو ذخیره میکنم؛ کجا چقدر پول دارم؛ مدارک بیمه رو کجا میذارم....
چند شب پیش مامانم رو خواب دیدم. با هم از یه جا اومده بودیم که خانواده رو ببینیم و قرار بود سه شنبه برگردیم.
چند روزه با همکارا میخوایم یه قرار بذاریم همو ببینیم. یهو پرچم سهشنبه رفت بالا و قرارمون شد فردا. آخر شبه و هنوز معلوم نیست چه ساعتی، کجا. دلم رو دریا میکنم و میرم به استقبال سهشنبه. لاک تازه میزنم به ناخنهام و یه بخش از پایاننامهمو تموم میکنم.
سهشنبهها همیشه روزای خاصی هستن. همیشه روزای خاصی بودن. بهترین روزای هفتهان. معجزهها همیشه سهشنبهها اتفاق میفتن. حتی سرمایهگذارها میگن پولی که سهشنبه سرمایهگذاری کنی، سود بیشتری میده. فردا، سهشنبه، مامانم بهم یه قولی داده که نمیدونم چیه.