۱۳۹۲/۰۲/۰۴

گام‌ها

شعر از: پل والری
به فارسیِ نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

گام‌‌های تو، کودکان سکوت من،
تقدیس شده، آرام می‌‌رسند
تا تخت خواب بی‌‌خوابی‌‌هایم
سرد و ساکت پیش می‌‌آیند.

آدمی زاده‌‌ای بی غش و سایه‌‌ای الهی
دو گونه بر ستون‌‌های پاهایت
خدایگان... هر آنچه از خدا بخواهم
بر این پاهای عریان، پیش می‌‌رسند.

از لب‌‌هایت اگر پیشتر آیند
آرامشان می‌‌کنی
که عادتم به تخیلاتم
غذای بوسه‌ است،

در نرمای این کار مشتاب
نرمای هست و نیست
که من در انتظار تو زنده‌‌ام
و تپش قلبم، گام‌‌های توست.

۱۳۹۲/۰۲/۰۳

دلزده، نمایش در هفت پرده



۱
روشنایی نور بطور مشخص مصنوعی‌ست.
سه کنج دیوار زنی عریان پیچیده در ملافه‌ی سفید جمع شده در خودش. درست مثل پیله‌ی کرم و تکان نمی‌خورد.
آرام آرام پیله حرکت می‌کند و مثل پروانه که از پیله دربیاید، زن از لابلای ملافه می‌آید بیرون. خودش را باز می‌کند. کش و قوس موزونی می‌آید و رها می‌شود.

۲
روز. نور سفید از روبرو مستقیم می‌تابد.
زن هنوز عریان پشت به دوربین و روبروی یک ردیف لباس آویزان به میله، درست شبیه میله‌های لباس فروشگاه‌ها، رنگ به رنگ، ایستاده و بی‌حس خاصی مشغول انتخاب لباس است. 

۳
روز. نور از پنجره می‌تابد و خیلی زیاد نیست.
زن سرافان کوتاه پوشیده با تی‌شرت آستین کوتاه سفید زیرش. اتاق را جاروبرقی می‌زند.هیچ مبل و وسیله‌ای در اتاق نیست. فقط یک در هست و یک تابلو یا آینه یا ساعت آویزان است از دیوار. روی زمین موکت است و فرش نیست و رنگی نیست. باقی اتاق را نمی‌بینیم.

۴
روز. نور طبیعی پنجره و احیانن رنگی شده با پرده‌ای نازک.
زن پیشبند بسته و دستکش ظرفشویی دارد و مشغول شستن ظرف‌هاست. هیچ چیز اضافه در تصویر نیست. یک قابلمه‌ می‌شوید که کوچک نیست، بعلاوه‌ی چند تا بشقاب غذاخوری و لیوان.

۵
روز. نور زرد چراغ بعلاوه مستقیم به صورت زن می‌تابد.
زن نشسته روبروی آینه و آرایش می‌کند. لباس زیر مشکی پوشیده، چیزی شبیه زیرپوش و زیردامنی. موهای نیمه خیس و نامرتب دارد. چندبار حین آرایش خم می‌شود سمت آینه و باز خودش را می‌کشد عقب که ورانداز کند.

۶
شب. نور کم چراغ سقفی در راهرو. در خانه مستقیم در راهرو باز می‌شود. فضا تنگ است.
زن از راه می‌رسد. بوضوح خسته است. پیراهن ساده‌ی بلند مشکی دارد. کفش‌های پاشنه بلندش را بلافاصله درمی‌آورد و آه می‌کشد. پاهایش درد گرفته‌اند. همانجا کمی می‌ایستد که خستگی پاها را بگیرد. کیف کوچکی دارد که همانجا کنار دیوار می‌گذارد.

۷
شب. نور مصنوعی و کم.
دوربین سه کنج خالی دیوار را نشان می‌دهد. زن زیرپوش سبک شیری رنگ کوتاه و بدون آستین دارد. شورت شیری رنگ ساده و کوچک دارد. ملافه‌ی سفید را انداخته روی دوشش و از پشت دوربین می‌آید و می‌رود همان گوشه‌ی دیوار دراز می‌کشد. ملافه را می‌پیچد دور خودش و مثل کرمی که پیله می‌بندد، در خودش جمع می‌شود. می‌خوابد.


تمام.


۱۳۹۲/۰۱/۳۰

آوریل

شعر از: ژرارد نروال
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
---------------------------------------

شک نیست در زیبایی این روزها
روزهای گردوخاک رُفته
آسمان لاجوردی درخشان
حصارهای روشن، شب‌‌های بلند
نه سبز، هنوز سخت
انعکاس سرخ
شاخه‌‌های سیاه درختان بلند را می‌‌آراید.

این لحظه‌‌های زیبا سنگینم می‌‌کنند، نگرانم می‌‌کنند
چیزی نیست، روزهای بعد باران است
که می‌‌بایست بر تابلوها نقش شوند
بهار که سبز می‌‌شود و سرخ
پری شادابی‌‌ هست که حلول می‌‌کند
خندان از آب بیرون می‌‌آید.