۱۳۸۶/۱۰/۰۳
جادو
در آینه چنگ میاندازم
به چشمهایی که خیره نگاهم میکنند
دهانی که سرد لبخند میزند
دستی که چنگ میاندازد
آینه تکهتکه میشود
خرده شیشهها در رگهایم فرو میروند
خون تنم از زخمها جاری میشود
هزارها چشم جادو شده خیره نگاهم میکنند
هزارها دهان سرد بیهوده لبخند میزنند
نگاهها و لبخندها در خون تنم غوطهور میشوند
دستها پارو میزنند
اشکها خون را رقیق میکنند.
۱۳۸۶/۰۹/۳۰
۱۳۸۶/۰۹/۲۴
بادهای تند
بادها که تند میوزند, باران ساحلی که میزند, دانشمندم به یاد شعری که سالها پیش برایش خواندهام شروع میکند که: «آی, وای, داد و بیداد, چه بادیان این بادا, چه آبیان این آبا...»* و من همیشه تاکید می کنم که: «مال من چشاتن»! حالا به بهانهی این خاطره و بادهای تند و رگبارهای این روزها, بخاطر اینکه تازگی اینجا سر میزند و نوشتههایم را میخواند, متن زیر را برای او مینویسم.
* از جملههای زیبای این شعر: یک روز بارانی در یک تقویم
در آغوشت افتادهام
وحشتزده از طوفان نیمهشب
درست شبیه مشقهای خط خورده
- «میخوای پاشی یا نه؟»
- «نه هنوز گیج خوابم!»
باد صندلیهای روی ایوان را میاندازد
بند رخت را پاره می کند
با موهای آشفته
لباسها را از اینسو و آنسو جمع میکنم
- «وای, چه بادیان این بادا...»
- «مال من چشاتن!»
خانهها ویران میشوند
خطوط تلگراف پاره میشوند
وحشتزده میدوم
درها را پشت سرم میبندم
چشم که باز میکنم
هوا سفید شده
- «شاید برف باریده»
- « شاید مه گرفته باشدمان»
سرم روی سینهات
دوباره به خواب میروم
جلسهی امتحان است
هراس درسهای نخوانده
مهمانهای ناشناس
عشقهای گمشده
پدرم پیر شده
مادرم زیباتر از همیشه
خواهرم را گم کردهام
باد میزند
قاب چوبی پنجرهها به هم میخورند.
کف گوشهی دهانم جمع شده
قی پای چشمهایم خشکیده
- «هنوز میخوای بخوابی؟»
- «گیجم, سرم درد میکنه»
سرم را روی سینهات جابجا میکنم
دستهایت را دور تنم محکم میکنی
گرمی دستت روی گونهام میماند
باد میوزد
باران به پنجره میزند
دریا طوفانیست
چشمهایم را که میبندم
بیوقفه به خواب میروم.
* از جملههای زیبای این شعر: یک روز بارانی در یک تقویم
در آغوشت افتادهام
وحشتزده از طوفان نیمهشب
درست شبیه مشقهای خط خورده
- «میخوای پاشی یا نه؟»
- «نه هنوز گیج خوابم!»
باد صندلیهای روی ایوان را میاندازد
بند رخت را پاره می کند
با موهای آشفته
لباسها را از اینسو و آنسو جمع میکنم
- «وای, چه بادیان این بادا...»
- «مال من چشاتن!»
خانهها ویران میشوند
خطوط تلگراف پاره میشوند
وحشتزده میدوم
درها را پشت سرم میبندم
چشم که باز میکنم
هوا سفید شده
- «شاید برف باریده»
- « شاید مه گرفته باشدمان»
سرم روی سینهات
دوباره به خواب میروم
جلسهی امتحان است
هراس درسهای نخوانده
مهمانهای ناشناس
عشقهای گمشده
پدرم پیر شده
مادرم زیباتر از همیشه
خواهرم را گم کردهام
باد میزند
قاب چوبی پنجرهها به هم میخورند.
کف گوشهی دهانم جمع شده
قی پای چشمهایم خشکیده
- «هنوز میخوای بخوابی؟»
- «گیجم, سرم درد میکنه»
سرم را روی سینهات جابجا میکنم
دستهایت را دور تنم محکم میکنی
گرمی دستت روی گونهام میماند
باد میوزد
باران به پنجره میزند
دریا طوفانیست
چشمهایم را که میبندم
بیوقفه به خواب میروم.
اشتراک در:
پستها (Atom)