این چیستانها را من از چند منبع مختلف پیدا کردهام. از چند هفتهی گذشته هر شب یکی از آنها مایهی خوشدلی شدهاند با حضور مهربان دوستان شناخته و نشناخته. همینجا از همه تشکر میکنم که شبهای تاریک و سرد را گرمتر و روشنتر کردهاند برایم. سرخوشی این شبها را فراموش نمیکنم. یلدای همگی مبارک.
آن چیست که پا و سر نداره / گرد است و دراز و در نداره / اندر شکمش ستارگانند / جز نام دو جانور نداره (خربزه)
عجایب لعبتی زرد است و بیجان، دو اسم زنده دارد از دو حیوان. (خربزه)
آن چیست که در برگ سیاهی داره / رخت سیه و سبز کلاهی داره / پوستش بکنند و سینهاش چاک دهند / در حیرتم آیا چه گناهی داره (بادمجان)
خودش آب، دشمنش آب. (یخ)
آن چیست که در دو وقت کمیاب شود / گر آبتنی کند تنش آب شود / گر گرم شود، گریه کند تا میرد / گر سرد شود زندگی از سر گیرد (یخ)
از اینجا تا به کاشون، همهش مرواری پاشون. دو تا خانم نقابی، باقیش دستمال آبی. (آسمان و ستارگان و ماه و خورشید)
عجایب جنگل بیپایه دیدم، عجایب چادر بیسایه دیدم، بدیدم صنعت پروردگارم، دوتا سوداگر بیمایه دیدم. (آسمان و ماه و خورشید)
دستمال آبی، پر از گلابی. (آسمان پر ستاره)
عجایب صنعتی دیدم در این دشت، درخت پر گلی بیسایه میگشت. (آسمان پر ستاره)
آن جسم عجب چیست که بر چرخ پدید است، گه پردهی ماه است و گهی حاجب شید است. (ابر)
از در درآمد حیدری، کونشو گذاشت رو صندلی، گفت یا محمد، یا علی. (چراغ لامپا)
از در درآمد نرّه پلنگ، عبا به دوشش از همه رنگ. (قالی)
از در میاد شکم پاره، دو دست داره، پا نداره. (پوستین، کت)
دست داره، شکم پاره، پا نداره. (پوستین، کت)
از کوه به در آمد حاجی جعفر، دو چشمونش سیاه و کُنده بر سر. (گوزن)
از کوه اومد الاکلنگ، گردن بلند، دمش کلنگ. (شتر)
اسب سفید نازنین، نه کاه میخوره نه سبزی. آب میخوره فراوون، پول میدهه به دیوون. (آسیاب آبی)
چهار را برادرن، هرچی میدون به هم نمیرسن. (چرخ چاه)
شببا میگرده لیکلیکی، روزا میگرده لیکلیکی، آروم نداره لیکلیکی. (چرخ دستی نخریسی)
اطاق گچگچی، نه در داره، نه هیچی. (تخم مرغ)
استخوانم نقره و اندر میان دارم طلا / هر که این معنی بداند، پیر استاد من است. (تخم مرغ)
سر قوطی، کون قوطی، دو تا روغن تو یک قوطی. (تخم مرغ)
کاسهی چینی، آبش روونه، بذاریش رو آتیش، یخش میبنده. (تخم مرغ)
اون چیه پوستش توشه، گوشتش روشه. (سنگدان مرغ)
تافتهی گُلی سوزن ندیده، آرد نبیخته الک ندیده، چوب تراشیده نجار ندیده. (سنجد)
چهار دکون دوش به دوشه. یکیش اطلس فروشه. یکیش آرد فروشه. یکیش پارچه فروشه. یکیش کُنده فروشه. (سنجد)
صندوق چوبی، پر از روغن کوهی. (گردو)
کدام است آن مرغ بیبال و پر، سرش تا نبری نگوید خبر. (نامه)
نه دست داره، نه پا داره، از همه جا خبر داره. (باد)
خدایا شکرت. موندم به فکرت. دختر حامله، مادر بکره. (هندوانه)
کدام است گنبدی که در ندارد، کلید آهنین قفلش گشاید، هزاران بچه دارد در شکم بیش، ز هر بچه دو تا مادر بزاید. (هندوانه)
صندوق قرمز معصوم. افتاده تو نخلستون، دونههاش چو مرواری، لابلاش طلاکاری، از درخت آویزونه، خوردنش زمستونه. (انار)
طبیعت لعل ساز، لعل تراشیده باز. لعل تراشیده را، به پرده پیچیده باز. به پرده پیچیده را، به نقره پیچیده باز. به نقره پیچیده را، به جغه پیچیده باز. (انار)
سر قوطی، ته قوطی، صد دونه بلور، تو یک قوطی. (انار)
قصه بلدم سی ساله / چهل تا مرغ، تو یک خونه / پلو خورون، دونه دونه / همچی که هیچکش نمیدونه. (انار)
پایین سنگ و بالا سنگ. بالاش دو لولهی تنگ. بالاش دو سیب قرمز. بالاش دو شمع روشن. بالاش کمون رستم. بالاش تخت سلیمون. بالاش بازار ریسمون. بالاش گلهی گوسفند. (صورت و سر انسان)
حقه که بر حقه خوره، بر صدف نقره خوره. بالاترش آهنگری. بالاترش روغنگری، بالاترش آینه کاری، بالاترش تیر کمون، بالاترش تخت روون، بالاترش درخت نشون. (صورت و سر انسان)
اولش آهنگری، بالاترش روغنگری، بالاترش آینه کاری، بالاترش چله کمون، بالاترش تخت سلیمون. (صورت)
ریسمون رنگی رنگی، میره هرجا که میندازی. (چشم)
روز میره میره، شب که میشه یه مشت علف دم آغلش میذاره. (چشم)
این طرفش ارّه، اون طرفش ارّه، میونش گوشت برّه. (دهان و زبان و دندانها)
دو دکون، دو پس دکون، روغن خود چکون چکون. (بینی که آبش روان است)
ده سیرک گوشت نزار، رگ و پی داره هزار. (پستان مادر)
اون چیه پیچ پیچیه، بند قباش کبریتیه. میدونم چیه، نمیدونم کجاست. (بچه در شکم مادر)
اون چیه از در میاد، نه از دریچه؛ از آسمون، نه از صندوقچه. (نوزاد)
اون چیه تا دمبشو نگیری نمیره تو سوراخ. (قاشق)
چهار تا برادر رفوزه، تیر میزنن تو کوزه. (چهار پستان گاو)
چهل تا مرغ عمامه به سر، تو یک اتاق. (قوطی کبریت)
اون چیه پاش به سرشه، روش به پاشه. (کلمهی پارو)
اون چیه که خم داره، از خمی سر به هم داره، چهار تا سوراخ تو شکم داره. (نعل اسب)
اون چیه که روز همه جا میگرده، شب اندازهی یه چارپولی جا میگیره. (عصا)
زرد است، نه زردآلو، سرخ است، نه شفتالو، در گوشهی باغان است، در پیش بزرگان است. (زعفران)
اون چیه شبا حاملهست، روزا میزاد. (رختخواب)
در میان دو کاسهی چوبین، نو عروسی به ناز خوابیده، لباس سبز و زرد و سرخ هم پوشیده. (پسته)
چیست آن لعبت پسندیده / سرخ و سبز و سفید پوشیده / در میان دو کاسهس چوبین / با دو صد احترام خوابیده. (پسته)
یک سر داره، دو خیزه. زود به کونت میخیزه. (شلوار)
اون چیه یک لا بکنی نمیرسه، دولا بکنی میرسه. (دست که تا دولا نکنی به دهان نمیرسد)
این ور کوه قُرُم قرم، اون ور کوه قرم قرم، وسط کوه نقره بَگُم. (مشکی که با آن کره تهیه میکنند)
تخته سنگ خشخشه، هرکی رسه دست میکشه. (سکه)
تخته سنگ کهربا، نه در زمین، نه در هوا. (دنبهی گوسفند)
قالی لب بافته، گل به گل انداخته، قدرت پروردگار، خوب به هم انداخته. (ماهی)
عجایب صنعتی دیدم در این دشت، که صد ناخن داره در پا و در دست. سرش پنج و تنش پنج و نفش چار، اگر تو عاقلی آن را به دست آر. (تابوت و چهار نفر بر دوشش گرفتهاند)
جرینگ جرینگش اینقده. عبدل مجینگش اینقده، سوراخ مجینگش اینقده. (سوزن و نخ خیاطی)
جرینگ جرینگش یک ناخن. عبدل مجینگش یک میدون. (سوزن و نخ خیاطی)
دنیا رو بزک میکنه، خودش لخت راه میره. (سوزن)
چیست آن شاهی که در کشور میان لشکر است / گاه باشد سر بریده، گاه کاکل بر سر است / گه به فرق سر نهاده دختری زیبا سرشت / گاه دختر سر برهنه، گاه چادر بر سر است. (سماور و قوری و قوریپوش)
عجایب صنعتی دیدم که شش پا و دو سر دارد. عجایبتر از آن دیدم، که دمبی در کمر دارد. (ترازو)
عجایب گنبد والاتباری، نه در داره، نه دیوار و حصاری. بنازم قدرت پروردگارم، درونش هست لشگر بیشماری. (خشخاش)
دالون دراز تنگ و تاریک. آقا خوابیده دراز و باریک. (شمشیر و غلاف)
کوچهی تنگ و تاریک، مرد بلند و باریک. (تفنگ)
مرغ زرد کاکلی، تخم میکنه به هولکی. تخم او ضرر داره، کوه و کمر خبر داره. (تفنگ)
دالون دراز ملا باقر، کُر کُر میکنه تا دم آخر. (قلیان)
دم دارد و نم دارد، گوهر به شکم دارد، ما میل به او داریم، او میل به پول دارد. (حمام)
عجایب صنعتی دیدم در این دشت، سرش در آب و دنبالش در آتش. به یک دم میخوره صد آدمی را، که بیرون آورد ماه منقش. (حمام)
دو در هوا، چار بر زمین، ای خربوزه. (بز)
سینی دارم پر از انار، جرات داری یکی وردار. (منقل ذغال)
قبا سبزی ازین کوچه گذر کرد، جمال مهوشش ما را خبر کرد، به دل گفتم عرقچینش بدزدم، لبش خندید و عالم را خبر کرد. (خیار)
قلعهای هست بی در و پیکر، پوست در پوست، قلعهای دیگر، هرکه بگشاید این معما را، رخش از آب دیده گردد تر. (پیاز)