یک. رفتم دو تا قورباغه خریدم، کارشون اینه که مثلن ساقهی گیاهو به پایه محکم نگه دارن، ولی من معلوم نیست باهاشون چی کار کنم. شاید سیمهای ولو پشت میز رو باهاشون ببندم یا همینطوری وصلشون کنم به جایی. اینقدر ذوق دارم که میگم فردا میام دو تا دیگه میخرم. خیلی بامزهن.
دو. دیدم تازگی هربار که کیک یا نون میپزم دیگه عکسشو نمیذارم و ذوقشو شریک نمیشم با اطرافیانم. حتمن این کار برام عادی شده و رفته جزو زندگی روزمرهم. دیگه کیک یا نون پختن خارق العاده نمیاد به نظرم. این دقیقن وقتیه که میتونم بگم یکی از آرزوهام برآورده شده. توی لیست آرزوهام نوشته بودم «کیک و نانهای مختلف بپزم». رفتم تیک زدم و تمام.
سه. چند وقته که کمتر اینجا سر میزنم، دو هفته میشه. حتی اخبار هم کمتر میخونم. این بیمهی بیکاری ما علاوه بر اینکه تا یکسال حقوق بیکاری میده، کلی هم پول خرجمون میکنه که دورهی آموزشی بگذرونیم. چی ازین بهتر؟ ازین فرصت استفاده کردم و مشغول گذروندن یه دورهی آنالیز داده شدم.
چهار. یه دختر خاله دارم که خیلی خاصه. البته همهی دخترخالههام خاصن، اما میخوام از این یکی بگم. درسشو از همهمون بهتر خوند، دکتراشو گرفت، برای خودش استاد دانشگاه شده. ازون طرف ویولون میزد، حالا آموزش حضوری و حتی آنلاین ویولون هم میده. هرچند وقت یکبار میشنویم که با استادش تو شهر دیگه جلسه داره. به خونه زندگیش خوب میرسه و مادر خیلی خوبی هم هست. حتی حواسش هست که خونهی پدرش بره خونه تکونی. خلاصه که من نمیفهمم به اینهمه فعالیت چطوری میرسه. حالا پیگیر شده که ببینه چطوری میشه چیزی از دورهی آموزشی من یاد بگیره. درسته که توانایی همه مثل هم نیست، ولی زمان چی؟ همهمون یه ظرف زمان داریم. ازش استفاده کنیم.
پنج. به این فکر میکردم که تا حالا بهانه برای انجام ندادن یه کاری زیاد شنیدم. هیچ وقت از کسی نشنیدم که این کار سخته. ولی تقریبن همیشه شنیدم که برنامه ریزی و پیگیری و مجبور کردن خود به انجام مرتب و منظم اون کار سخته. یعنی خود کار رو بخوای انجام بدی خب سخت نیست، ولی اینکه خودت رو مجبور کنی روزانه و مرتب اون کار رو انجام بدی سخته. آدما تو این قسمت با هم تفاوت دارن که بعدن تواناییهاشون با هم تفاوت پیدا میکنه.