۱۴۰۳/۱۲/۱۴

مشتی پر از ستاره


این روزها این کتاب از رفیق شامی را می‌خوانم که پارسال بچه‌های چهارده ساله توی مدرسه خوانده بودند. ماجرای کتاب با شرح زندگی یک پسر چهارده‌ ساله شروع می‌شود و تا سه سال در سوریه‌ی ستم دیده ادامه دارد. پسر فقیری که مجبور است وردست پدرش در نانوایی کار کند، آرزو دارد روزنامه‌نگار بشود و آخر سر، می‌شود. رفیقش می‌گوید در این سرزمین نمی‌شود روزنامه‌نگار شد، نمی‌شود از حقایق نوشت، فقط می‌شود ترجمه کرد.
داستان به روایت راوی اول شخص است و تمام از دفتر خاطرات پسرک نقل شده. ماجراها بسیار جذابند و محیط سیاسی برای ما بسیار آشناست. در این کتاب رفاقت هست و خانواده هست، فقر هست و تقلا برای زندگی هست، عشق ممنوع هست و عشق جوانی هست، همکاری هست و دوستی و دشمنی هست. بخشی از کتاب، شرح ماجرای مبارزه با حکومت است و از این روست که شاید این داستان به فارسی ترجمه نشده. اگر آلمانی می‌دانید و اهل خواندن کتابید، توصیه می‌کنم این کتاب را بخوانید که سخت می‌شود زمینش گذاشت. از آن کتاب‌هاست که تقریبن تمام تصویرپردازی‌هایش در ذهن من مانده و فکر می‌کنم بسیاری از تصویرهایش در ذهنم ماندگار شوند، مثل اینکه خودم در آن زندگی کرده باشم. اصل کتاب آلمانی است ولی به زبان‌های دیگر هم ترجمه شده است. 

- سیستم آموزشی اینجا را از این لحاظ دوست دارم که هر سال بچه‌ها یکی دو تا کتاب جدید و خوب می‌خوانند برای درس ادبیات، علاوه بر کتاب و درس معمول.