۱۳۸۷/۱۲/۲۱

سرخ تلخ

یادم نیست دوشنبه بود یا سه‏شنبه
میوه‏ای درختی در دستم بود
یادم نیست سیب بود یا انار
ولی سرخ بود
سرخ سرخ
اول شیرین بود، خیلی شیرین
ولی بعد دهانم را تلخ کرد
خیلی تلخ
روبروی دروازه‏های بزرگ ایستاده بودم
در آسمان دنبال رنگین کمان می‏گشتم
دلم می‏خواست سوار قطاری باشم
که هیچ ایستگاهی نداشته باشد
نه ایستگاه اول، نه ایستگاه بین راه
و نه حتی ایستگاه آخر
دلم می‏خواست راننده‏ی قطار باشم
و گاهی به دره‏ها که می‏رسم بوق بزنم
بـــــــــــــوق، بـــــــــــــوق

*

منتظر نگهم داشتند در سرما
تا ماشین سفیدی دنبالم آمد
من را سوار ماشین کردند
و خواستند تعریف کنم که دقیقن چندشنبه بود
یا چه میوه‏ای دستم بود و چه طعمی داشت
سیر تا پیاز را تعریف کردم
هرچه یادم بود و هرچه یادم نبود
حالم را پرسیدند
گفتم: خوبم، بهترم، بهتر می‏شوم
روبروی خانه پیاده‏ام کردند
در را برایم باز کردند
من باز گفتم: خوبم، خوبم، بهتر می‏شوم
و بهتر شدم
حالا خیلی بهترم
فقط گاهی صدای بوق قطار در سرم می‏پیچد
انگار که در دره‏ها می‏رانم
دهنم هنوز از طعم میوه‏ی درختی تلخ است.