یه خونهی شیشهای دارم
نوک قلهی تیز و بلند یه کوه
که برای رسیدن بهش
باید از دیوارای یخی بلند و پرتگاهای خطرناک بگذرم
با هراس یخ زدن و کمآوردن نفس
چشماندازش ولی عالیه
حرف نداره:
قلههای بلند برفگیر، دیوارای یخی
و اون پایین، شهر، عین کاغذای دفتر خاطراتم، شطرنجی.
واسه انتخاب جاش خیلی دقت کردم، هیچی کم نذاشتم
اون درست کنار یه دهنهی کوچیک آتشفشانیه
که همیشه گرم میمونه.
وقتایی که خیلی خستهم
وقتایی که خیلی تنهام
وقتایی که عاشق میشم
یا وقتایی که یه جای خلوت واسه فکر کردن میخوام
همه چیزو ول میکنم و میرم
با یه دست لباس گرم و یه چوب دست
به خونهی شیشهایم
بالای قلهی برفگیر
و تمام شب کف زمینش دراز میکشم و
خیره میشم به آسمون.