قلم را دانایان مشاطهی مَلِک خواندهاند و سفیر دل؛ و سخن تا بی قلم بود، چون جان بیکالبد بود و چون به قلم باز بسته شود، با کالبد گردد و همیشه بماند؛ و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد، نگیرد و چراغ نشود که از او روشنایی یابند. ... و نخست کسی که دبیری بنهاد، طهمورث بود؛ و مردم اگر چند باشرف گفتارست، چون به شرف نوشتن دست ندارد، ناقص بود... زیرا که وی است که مردم را از مردمی به درجهی فرشتگی رساند و دیو را از دیوی به مردمی رساند ... و از مرتبت نوشتن بود که دست را به زینت انگشتری و مهر بیاراستند. ...
و خط چنان خواستهاند که چهار چیز با وی بود: اول آنک قرارشان بر جای بود به خردی و بزرگی. دیگر آنک اندام دارد چنانک به صورت نهادهاند. دیگر آنک با رونق و آب بود و آن از تیزی قلم باشد و بستگی دست نویسنده؛ و همچنین تناسب نگاه دارند. نباید که «را» چند «نون» باشد و یا «نون» به «ری» ماند و چشمهای «واو» و «قاف» و «فا» در خور یکدیگرند و بر یک اندازه بود، نه تنگ و نه فراخ؛ و کشش «نون» و «قاف» و «صاد» همچنین؛ و درازی «لام» و «الف» چند یکدیگر. چون این قیاس نگاه داشته بود، اگرچه خط بد باشد، نیکو نماید و هموار و مستقیم. ...
و خط نیکو چون صورت تمام چهره و تمام قد است که آن را نیکو رو خوانند؛ و خط بد چون روی زشت و قامت نامعتدل هر اندامش نه در خور یکدیگر... و بسیار باید نبشت تا خط نیکو و پسندیده آید.
- به نقل از نوروزنامهی خیام
- تصویر دستخط دکتر آرشام قادری است.