«رنه شار» برای اولین بار نام «آلبر کامو» را در ییلاقی در «کِرِست» شنیده بود. جایی که در آن، شرایط به او اجازهی تایید کتاب «فضای پرمدعای خیال» را نمیداد. بعد از آن آنها تا اول مارس 1946 یکدیگر را نمیشناختند. در اولین نامه، «شار» برای «کامو» مینویسد: «آقای عزیز! خوشحال خواهم شد از اینکه فرصتی برای آشنایی با هم داشته باشیم. علاوه بر اینکه خود را با شما هم عقیده میدانم، مایلم موافقت همهجانبهام با «کالیگولا» را به شما ابراز کنم». از آن زمان به بعد این دو نویسنده تا زمستان 1959، چند روز قبل از تصادف جادهای مرگبار کامو در «لیون»، نوشتن برای یکدیگر را قطع نکردند. طی این مدت، «آقای عزیز» به «آلبر کاموی عزیز»، «دوست عزیز» و «آلبر عزیز» تبدیل شد. هرچند خیلی دیر، ولی بعدها این دو مرد فهمیدند که احساسات بسیار نزدیکی دارند. هردوی آنها طرفدار حزب چپ و گروههای ضد استعمارگرایی بودند. پس از جنگ، خط سیاسی آنها در این فرمول خلاصه شد: «آری، زیبایی وجود دارد؛ حقارتها نیز وجود دارند».
اما این دو نویسنده در نامههایشان از چه مینوشتند؟ قطعن از کارهایشان. «رنه شار» پس از خواندن «طاعون» مینویسد: «وقتی که بچهها دوباره بزرگ میشوند، توهمات نفس راحتی میکشند» و «کامو» در مورد مرد یاغی مینویسد: «روند زایش بسیار طولانی و دشوار است. به نظر من کودکی که به دنیا میآید بسیار زشت است و این یک تلاش منفی است». آنها در نامههایشان، خلقوخویشان را مبادله میکنند.
«آلبر کامو» از پاریس بیزار و در آرزوی برگشتن به کشور زادگاهش، الجزیره بود. و چون نمیتوانست به آن دیار برگردد، به سرزمینها و کوهستانهای کشور «شار» دل میبندد. به این ترتیب او به دنبال خانهای برای زندگی میگردد. از آن پس این دو نویسنده در یک مجتمع آپارتمانی زندگی میکنند؛ هر دو پیش یک دکتر دندانپزشک میروند؛ یک شماره تلفن مشترک دارند؛ کتابها و مجلاتشان را به هم قرض میدهند؛ و مثل همه، با هم از زندگی حرف میزنند.
کامو مینویسد: «هرچه بیشتر پیر میشوم بهتر میفهمم که نمیتوان زندگی کرد، جز با آنها که کنارمان هستند، که حس رهایی به ما میبخشند، که با همهی محبتی که در دل دارند و ارزش امتحان کردن دارد، دوستمان دارند».
«رنه شار» مینویسد: «تمایل برای نوشتن شعر، فقط در اندیشهها و احساساتی در مقیاس بسیار دقیق، در گذر از دوستیهای کمیاب بوجود میآیند».
و «کامو» در پاسخ به تردید شکلگیری یک اثر توضیح میدهد که یک نویسنده فقط میتواند به «دوست، وقتی که میداند و میفهمد و روی پای خودش راه میرود» تکیه کند.
ترجمه: نفیسه نوابپور
(این مطلب در شمارهی پنجم وازنا منتظر شده:
اینجا)
(نقل از: Emmanuel HECHT, Les Echos, mardi 5 juin 2007, P:17)