۱۳۸۷/۱۰/۲۸

اخترک چهارم

تمام هفته‏ی پیش به خودم می‏پیچیدم سر قضایایی که می‏شنیدم از دوستان شاملو. عجیب نبود که شب‏ها خواب شاملو و دوستان ندیده‏اش را ببینم. عجیب نبود که میان گیجی و سردرگمی دست‏وپا بزنم. همان شب درگیر مهمانی و جشن بودم و نمی‏دانستم در بیرون خودم حاضر باشم، یا درونم. با دوستان از تاریخ حرف می‏زدیم و از اتفاق. گاه هم درمانده می‏شدیم. دلگرمی‏مان فقط موزه‏ی مجازی خانه‏ی شاملو بود. همین و همین. درونم را چیزی می‏فشرد که «بغضم اگر بترکد» و می‏دانستم که نباید بترکد. نشسته‏ام اینجا و از این ناراحتم که کمکی نیستم. این چند روز خبرها را از سایت‏های دیگر می‏گرفتم و از سکوت سایت شاملو متعجب بودم. امروز بالاخره دیدم که این سکوت شکسته. به حکم انتقاد باید بگویم که سایت شاملو مایه‏ی دلگرمی است. حرفی که آنجا نوشته می‏شود حکم حضور دوست را دارد کنار دوست. حس تنهایی را کم می‏کند.
فکر کردم از شاملو چیزی اینجا بگذارم، برایم سخت است انتخاب از میان مجموعه‏ای که نمی‏شود کل بودنشان را به هم ریخت. این بود که از شازده کوچولو کمک گرفتم و به اخترک چهارمش رفتم که ببینم خرید و فروش اصلن چه معنا و حسی ممکن است داشته باشند. دلم نمی‏ﺧواهد هیچ کدام از یادگارهای شاملو را داشته باشم. مالک چیزی بودن حرمتش را می‏شکند و عاشقی را می‏کشد. شاید پراکنده مثل نور ماه، وسعت، بی‏اندازه و بی‏مهار شود.
این لینک‌ها را ببینید: خبرنامه‏ی شاملو و اخترک چهارم