جنگلی وحشیام
سوز سرما میوزد روی تنم
آتش افتاده بر ساقهی پاهایم
در سرم ببری گرسنه میچرخد و نفیر میکشد
مارها در دهانم میلولند
خرسی قهوهای در سینهام نعره میکشد
عقربها در پستانهایم نشستهاند
میمونها بین پاهایم جیغ میکشند
شلاق بردار
دوستت دارمی بگو
جنگل وحشی درونم را رام کن.
سوز سرما میوزد روی تنم
آتش افتاده بر ساقهی پاهایم
در سرم ببری گرسنه میچرخد و نفیر میکشد
مارها در دهانم میلولند
خرسی قهوهای در سینهام نعره میکشد
عقربها در پستانهایم نشستهاند
میمونها بین پاهایم جیغ میکشند
شلاق بردار
دوستت دارمی بگو
جنگل وحشی درونم را رام کن.