۱۳۹۰/۰۳/۰۲

مثل شاپرکی باران خورده




هر چند بار که می‌توانی بمیر
بارها گفته‌ام
من مرگ را نمی‌فهمم

در اتاق من، مرگ
مثل شاپرکی باران خورده
پشت پنجره راه می‌رود
زیر سنگینی دانه‌های باران
سکندری می‌خورد
به هیچ کجا که نمی‌رسد
پر می‌کشد و می‌رود.