شعر از: بای جویی
ترجمه: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
سرد است شب، اواخر پاییز است
آرام است در درون، پیرمرد تنها.
دیر وقت است، دراز میکشد، چراغ هنوز میسوزد.
به خواب میرود، در صدای بارش باران.
خاکستر اجاق هنوز گرم است،
عطرش گرما را به لیوان و پتو میپیچد.
سپیده که میزند، سفید و سرد، هنوز بیدار نشده
برگهای سرخ پاییز پلهها را پوشاندهاند.