خیلی وقت است که وقت نمیگذارم برای وبلاگ نوشتن. فیس بوک هست و سریع است و واکنش دوستان را سریع با چندتایی لایک و کامنتهای گذرا منتقل میکند. همه چیز آنجا سادهتر و سریعتر است و البته بیحوصلهتر. ایرادی که هرکسی ممکن است به فیس بوک بگیرد همین بیحوصله بودن و بیتاب کردن است. بهرحال... بیقراریهای آدمی را دوستان آرام میکنند و آنجا در آن محیط آبی، دوستان در دسترساند.
امروز برای کاری آمدم سراغ وبلاگ و چشمم افتاد به نمودار پیچ در پیچ آمار و خجالت کشیدم از خودم. مطالب این وبلاگ هنوز خوانده میشوند و هنوز از پس سالها بیرون کشیده میشوند. چه شوقی! شاید بیمهری کردهام به این فضای دوست داشتنی و این یار دوران که مدتها با خوب و بد من همراه بوده و دلگرمم نگه داشته. شاید این یکی دو ماه بیشتر فرصت کنم و بیشتر به سر و گوش این خانه دست بکشم. نمیدانم. مدتی هست که حساب گذران روزها را ندارم. هر روز در همان روز زندگی کردهام و برای روز بعد و نهایتن برای هفتهی بعد آماده شدهام. حالا یکی دو ماه فرصت بیشتر دارم و مگر یکی دو ماه چقدر است؟ چشم بر هم زدنی است.
دوست دارم رنگها و طرحها را اینجا عوض کنم و بیشتر بنویسم. تا چه پیش آید.
عکس این برق را خودم با دوربین کوچک خودم گرفتهام.