۱۴۰۳/۱۰/۲۴

قربانت



همراه سپنتا بودم که به پیمان تلفن زدم. گفتگو را با «قربانت» تمام کردم، پیش از اینکه خداحافظی کنم. مکالمه که تمام شد، سپنتا پرسید چرا به پیمان می‌گویی «قربانت» اما به من می‌گویی «قربونت». تا بحال به این موضوع دقت نکرده بودم. توضیح دادم که خب رابطه‌ی من با تو فرق می‌کند با رابطه‌ی من با پیمان. گفت: به نظر می‌رسد هنوز برای پیمان احترام قائلی.
شاید او درست بگوید.
اگر پیمان شام حاضر کند می‌گویم: «دست شما درد نکنه»، ولی اگر سپنتا برایم چای بیاورد می‌گویم: «مرسی عزیزم». با اینحال اینطور نیست که این «مرسی عزیزم» را هیچ وقت به پیمان نگویم.
پسرک از همان روز ذهن من را مشغول کرده که چطور در برخورد با اطرافیانم متفاوتم. «قربانت» گفتن لزومن بیان احترام آمیز یا «قربونت» بیان صمیمانه نیست. من به بابا می‌گویم «قربون شما» یا به مامان پیمان می‌گویم «قربونتون بشم». برای دوستانم می‌نویسم «قربونت» یا «فدات». ولی وقتی می‌خواهم خودم را برای خواهرم لوس کنم، یا وقتی می‌خواهم از تحسین کسی تشکر کنم، می‌گویم «قربانت».
در تفاوت میان بیان متفاوت کلمه‌ها یا خطاب‌ها به این نتیجه رسیده‌ام که من با سپنتا بعلاوه‌ی حس مادر و فرزندی، رفیقم. سپنتا یکی از دوستان صمیمی من است. ما با هم خاطرات مشترک و سلیقه‌های مشترک داریم. ما با هم می‌خندیم یا با هم درمورد موضوعی بحث می‌کنیم. در عین حال هرکدام استقلال شخصی خودش را دارد و سلایق خودش و مرام خودش و زندگی خودش. لحنی که من به سپنتا می‌گویم «قربونت بشم» بیشتر شبیه این است که بگویم «مواظب خودت باش عزیز دلم». به دوستانم ولی با لحن متفاوتی می‌گویم «قربونت». درمورد دوستانم لوس کردنی در کار نیست. این طرز حرف زدن بیشتر شیوه یا عادتی است که در ارتباط‌هایم پیدا کرده‌ام. با پیمان ولی من رابطه‌ی عاطفی دارم. با خواهرم هم همینطور. به پیمان یا خواهرم که بگویم «قربانت» درست شبیه این است که بگویم: سفت و سخت جان به زندگی‌ات بچسب که من دوستت دارم و نگران روزگارت هستم. مثل این است که بگویم: قلبم را بگیر و نفسم را بگیر و دستم را بگیر که مبادا زخمی در سینه‌ات یا خستگی در تنت مانده باشد.

پی‌نوشت اول:‌ راستی به یادم نیست که خطابم به برادرم چطور است. فکر می‌کنم او را بیشتر لوس می‌کنم و مادرانه دوستش دارم تا خواهرانه.
پی‌نوشت دوم: حالا بعد اینهمه توضیحات یقه‌ی من را نگیرید که چرا به من گفتی «قربانت» یا «قربونت». من بیشتر از اینکه محو رابطه با شما باشم، محو رابطه با خودم هستم در لحظه‌ی مواجهه با شما. بسته به اینکه خودم چقدر احتیاج به محبت یا دلسوزی یا دستگیری داشته باشم، ممکن است با رقت یا سنگدلی بیشتر یا کمتری با شما حرف بزنم. کلمات از درون می‌آیند و از فیلتر احساسات درونی‌ می‌گذرند.