بچهها آیینهی تمام نمای والدیناند. نه انعکاس آن وجهی از شخصیت والدین که مایلند بنمایانند، بلکه درست آن وجهی از شخصیت که در واقع هست: همان وجهی که شاید والدین بخواهند مخفیاش کنند یا تمایلی به بروزش نداشته باشند. از همین روست که ضربالمثلها میگویند «حرف راست را از بچه بشنو» یا حتی توصیه میکنند که «مادرو ببین، دخترو بگیر». اینها نشان همین انعکاس شخصیت والدین در بچهایست که با آنها رشد کرده و تحت مراقبتشان تربیت شده.
بارها شنیدهام که فلانی خودش فلان است و بچهاش ناخلف. یا میگویند ذات بچه خراب است. یا میگویند طرف هرچه سعی کرد بچه را فلان بار بیاورد، نشد. بچهها تا حدود ده سالگی از والدین تربیت میگیرند. بعد از آن است که محیط بیرون خانه میتواند بر شخصیتشان اثر بیشتری بگذارد. پایهی شخصیت بچه اگر قرص و محکم ساخته شده باشد، محیط بیرون نمیتواند از بچه هیولا بسازد. نهایت، کمی تغییرش میدهد ولی خرابش نمیکند.
همهی اینها را نوشتم چون که یکی از دوستان سپنتا را پیش چشمم میبینم که همیشه توی خانه مشکلات عجیب دارند. از جمله بچهها بخاطر موضوع پیش پا افتادهای تنبیه میشوند و موبایلهایشان میرود توی صندوق قفلدار. بچهها قفل صندوق را پیدا میکنند، موبایلها را در میآورند و یواشکی بازی میکنند و بعد دوباره موبایلها را میگذارند توی صندوق، پیش از اینکه پدر و مادرشان برگردند.
مادر خانواده مدام توی خانه جیغ و داد میکند که این کار را بکن، آن کار را نکن. برادر کوچکتر معتاد بازیهای کامپیوتری شده در حدی که حتی برای شاشیدن از روی صندلی بلند نمیشود. از برادر بزرگتر گله میکنند که هرکار احمقانهای ممکن است انجام بدهد. هر دو بچه از نظر رفتاری و فکری یک سال از آنچه باید باشند، کوچکترند. با خودم میگفتم چطور تربیت کردهاند بچههایشان را؟ چرا راضی میشوند بچههایشان خنگ و ناجور به نظر برسند؟
مشکلات بچهها منظقی به نظرم آمده از وقتی بیشتر با خانواده آشنا شدهام. این خانواده جزو معدود خانوادههایی بودهاند که تابحال شنیدهام در دورهی بگیر و ببند کرونا، قوانین را نادیده گرفتهاند. حدود دو سال از وقتی کرونا فراگیر شد، اینجا قوانین سفت و سخت اجتماعی برقرار شد: مهمانی ممنوع! اجتماع بیش از دو نفر ممنوع! مادر دوست سپنتا اما با سرخوشی تعریف میکرد که چطور در آن دو سال بارها یواشکی با دوستانشان دور هم جمع شدهاند. بیاحترامی به قانون؟ تعجبی نیست اگر بچهها به قوانین خانه احترام نگذارند.
چند وقت پیش من از سپنتا خواسته بودم کاری را انجام بدهد. من معمولن از سپنتا میخواهم کاری را انجام بدهد و او خودش گزارش میدهد که انجام داده یا نه، من کنترل مستقیم نمیکنم. مادر همین دوست سپنتا به سپنتا پیشنهاد داده بود که دروغی بگو کار را انجام دادهام که بتوانی با ما بیایی خوشگذرانی. دروغگویی؟ تعجبی نیست اگر بچهها به مادرشان دروغ میگویند.
از این مثالها زیاد دیدهام. اینها نمایانگر همان وجهی از خانوادهاند که معمولن به کسی نشان نمیدهند. دیگران اما چهرهی واقعی را از نشانهها و درز اطلاعات میبینند. چهرهی بزک شدهی همین خانواده را اگر ببینی، یک خانوادهی معمولی سطح بالا با قوانین و سختگیریهای معمول برای بچهها و زیباییهای یک خانوادهی صمیمی و جوان چهارنفرهاند. در باطن اما گندهایی دارند که نمیتوانند بپوشانند و بویش به مشام میرسد.
- عکس از سپنتاست که تصمیم گرفته برای تفنگهای اسباب بازیاش دکور بسازد. دارد یاد میگیرد که چطور تخته را سوراخ کند. بهش قول دادهام که اگر دکور مرتبی بسازد، پول لوازمش را بهش بدهم.