۱۳۸۳/۱۲/۱۶

لبخند بزن

من را ببخش عزیز دلم
که روزگار دست من نیست
و با کرشمه های من نمی گردد

آغوشم برای تو
دست هایم برای تو
قلبم برای تو
مهرم برای تو

ولی تو هنوز غصه می خوری و گریه می کنی

اشک هایت را با کدام کلمات پاک کنم؟
غم هایت را چگونه تسلی باشم؟
لبخندی بزن
تا بفهمم که دوستم داری
تا بفهمم که هنوز هم مهر معجزه می کند

لبخند بزن
من حرف های نگفته بسیار دارم.