قول داده بودم این شعر را هرطور که شده در پنجره منتشرش کنم. ولی گرفتار حساسیتهای مدیر شد و حالا بعنوان یک کار، همین جا منتشرش میکنم که بتوانم از روی کامپیوتر خودم حذفش کنم.
اگر مردم کنین قبرم سر راه
سزا و ناسزا بر من خوره پا
یکی گویه که این مرده غریبه
یکی گویه که کام دل ندیده
یکی گویه که زخم مار داره
یکی گویه فراق یار داره
(تاکسی خالی)
این شعر، شعر منتخب یک مسابقهی کاملن غیر حرفهای است که چندی پیش در وبلاگ «چاردیواری» برگزار شد. هدف از برگزاری این مسابقه سرودن شعرهایی بود که قابلیت هماوردی با شعرهای عامیانه را داشته باشند. داوران این مسابقه خوانندگان شعرها بودند. با این مقدمه به خواندن شعر میپردازم.
باید قبول کنیم که شعرهای عامیانه ساختارهای سادهی بی مالکی هستند که ممکن است در طول زمان بسته به سلیقهی خوانندگانشان دچار تحریف یا تغییر شوند. بنابراین میتوان در آنها شاعر و راوی و حتی خواننده را یکی فرض کرد.
شعر مذکور را میتوان با توجه به آغازش (اگر مردم کنین قبرم سر راه)، وصیت نامهای دانست. راوی میخواهد که او رابر سر راه و محل گذر عمومی دفن کنند. پا خوردن در مصرع دوم (سزا و ناسزا بر من خوره پا) میتواند به معنای زیر پا لگد شدن یا پشت پا خوردن (به معنی مورد بیتوجهی قرار گرفتن) باشد. او علاوه بر همهی آنچه که خود را سزاوارش میداند، حاضر است همهی آنچه که خود را سزاوارش نمیداند را نیز بپذیرد. همهی بیتوجهیها و نامهربانیها. از خود میپرسم که چطور ممکن است کسی خود را سزاوار کم لطفی بداند؟ و چطور ممکن است کسی بتواند همهی کم لطفیهایی که سزاوار خود نمیداند را بپذیرد؟ شاید راوی جلب ترحم میکند. او در واقع به این ترتیب میخواهد خستگی خود را از روزگار و تلاشهای بیثمرش در دنیا نشان دهد. او میخواهد به همه نشان دهد که از خوب و بد دنیا گذشته است. پیش آمدن این سوالها در ذهن است که خواننده را به خواندن مصرعهای بعدی ترغیب میکند. خواننده خود را رهگذری میبیند در حال عبور از سر قبری ناشناس. او زندگی و سرنوشت صاحب قبر را در تخیلش میسازد. چهار مصرع آخر درواقع تصورات خواننده است که نسبت به دو مصرع اول اهمیت چندانی ندارند. چرا که ممکن است هر چیزی باشند. از آنجا که شعر در همین واگویههای شخصی ادامه مییابد و تمام میشود، بیشتر به شعرهای عامیانه میماند. گویی که شعر از پس سالیان دراز به ما رسیده و معلوم نیست که چقدر از آن فراموش شده باشد. مصرعهای پایانی شعر، میتوانند تا جایی که تخیل خواننده اجازه بدهد، ادامه پیدا کنند.
حالا میخواهم راوی را کمی سنگدلانهتر بسنجم. او را انسان خودخواهی فرض میکنم که خود را برتر از دیگران میداند. تنها هدف راوی از ناشناخته خواستن خودش، پوزخند زدن به افکار و تخیلات رهگذران است. او نهتنها نمیخواهد فراموش شود، بلکه میخواهد با سر راه قرار گرفتن، بیشترین تعداد زایر را داشته باشد. زایرانی که برایش دل بسوزانند و یادش کنند. او آرزو دارد که حیات خود را در تخیل دیگران ادامه دهد. علاوه بر این میخواهد معمایی حل نشدنی باقی بماند. آنچه او در گفتار و خیال رهگذران میسازد چیزهایی کاملن پیش پا افتادهاند. چون غیر از احتمال زخم مار، کسی از غربت و فراق یار نمیمیرد.
از این حرفها که بگذریم، گویش شعر بسیار شیرین و دلچسب است. دو مصرع اول به صدای «آ» ختم میشوند (سر راه، خوره پا) که حس «آه» را منتقل میکنند. باقی مصرعها به صدای «اِ» میرسند (مرده غریبه، ندیده، داره) که همآوای میانمصرع ها (یکی گویه) است و حس شگفتی و پرسش را به ذهن میرساند.
در پایان لازم است توضیح مختصری نیز بیاورم که هدفم از درگیر شدن با این شعر فقط کشف خصوصیاتی بود که میتوانند بیانی را دوست داشتنیتر و ماندگارتر در ذهن کنند. شاید هنوز بتوان برداشتهای متفاوتتری از آن نوشت که میگذرم.