۱۳۸۵/۰۸/۰۷

خانه تکانی

این روزها جای همه‌ی آنهایی که خیال می‌کنند هنوز بزرگ نشده‌ام حسابی خالی‌ست که ببینند چه تلاش جانفرسایی می‌کنم برای تمیز کردن خانه که تا چند روز آینده باید ترکش کنیم و برگردیم. هرچند که صاحب‌خانه‌مان، باوجود اینکه ده-دوازده سال دیگر یکی از پیرزن‌های غرغروی فرانسوی می‌شود آنقدر مهربان هست که نه از ما پول گارانتی گرفته و نه حتی برای تحویل گرفتن خانه می‌آید، اما اینجا دیگر قضیه‌ی در باز دیزی و حیای گربه است. البته یک خرابکاری کوچک هم کرده‌ام. دسته‌ی لاستیکی براق چندتا قاشق و چنگال را وقت شستن با اسکاچ خط انداخته‌ام و کدر کرده‌ام. بعد برای اینکه مشخص نباشد، به فکرم رسید که همین بلا را سر قاشق و چنگال‌های سالم هم بیاورم و برای این منظور همه‌ی توان خودم را به کار گرفتم که نتیجه بدتر شدن وضع قاشق‌های سالم از آنهای دیگر شد. خیلی یاد پت‌ومت، قهرمان‌های خرابکاری کارتون زیبای همینه کردم که خیلی دوستشان دارم.
از این حرف‌ها که بگذریم، زندگی خانه‌به‌دوشی این خاصیت را دارد که آدم ناچار می‌شود فقط وسایل ضروری را نگه دارد و باقی همه را دور بریزد. کلی کاغذ و مجله و خرده‌ریز اضافه دور ریخته‌ام. با همه‌ی اینها هنوز چقدر وسیله هست که باید با خودمان جابجا کنیم. این روزها عین روزهای خانه‌تکانی که همه را عاصی می‌کردم از شست‌وشوهای بیهوده، همه چیز را می‌شورم و تمیز می‌کنم. لذت و امید بازگشت، درست عین لذت تحویل سال نو، عین امید پوشیدن لباس‌های نو، عین شوق دیدوبازدید و خوراکی‌های عید، خستگی را از یادم می‌برد. روزگارم آنقدر رنگارنگ شده که نیمه‌های شب از خواب بیدار می‌شوم و با خودم زمزمه می‌کنم: «روی برگ گل راه می‌روم». این روزها حس راه رفتن و سرخوردن روی رنگین‌کمان را دارم.

پ. ن. 1: مدتی ست برای دوستان کامنت می‌گذارم و طولانی هم می‌نویسم ولی فرستاده نمی‌شود. سر فرصت شخصی‌تر خواهم نوشت. کسی چه می‌داند، دوستانی هم که برایشان ننوشته‌ام، خیال کنند که نوشته‌ام.
پ. ن. 2: سه‌شنبه برمی‌گردم و فقط خدا می‌داند که چقدر گرفتار باشم و چطور بتوانم اینجا سر بزنم. بخصوص شاید برای جواب دادن به ایمیل‌ها بیشتر تاخیر کنم. از حالا گفته باشم که بعدن کسی گله نکند.
پ. ن. 3: قبلن گفته بودم که وطن عین مادر است. حالا حرفم را پس می‌گیرم. مادرم از وطنم خیلی بزرگتر و مهربان‌‌تر است. این را هم می‌توانید بگذارید به حساب خودشیرینی.