۱۳۸۶/۰۴/۱۱

مادر شدن

درست از همان روزی که از پی یک سفر طولانی بیست ساعته به نیس رسیدم، مدام مریض بودم. حال بد و بیدارخوابی شبانه و حالت تهوع‌های مدام عذابم می‌داد. فکر می‌کردم از استرس یا خستگی سفر یا عوض شدن محیطم باشد. ولی بعد فهمیدم که هیچ کدام اینها نیست. تمام این مدت درگیر مادرشدن بوده‌ام. حالا حدود دو ماه است که موجودی درونم زندگی می‌کند. تجربه‌ی بسیار جالبی‌ست. هرچند سخت و عذاب‌آور باشد. در همه‌ی لحظه‌های زندگی‌ام، فقط گاهی بهترم. کارهای روزانه را هم که نمی‌شود پشت گوش انداخت. آنقدر هم درگیر دکتر رفتن و آزمایش دادن و کارهای جنبی بوده‌ام که فرصت نکنم با حوصله چیز بنویسم. فرصتی هم اگر بوده، خوابیده‌ام. حالا با این وضعیت جدید و دور بودنم از تلفن و اینترنت و درگیری‌ام با کتاب قطوری که باید بخوانم تا قدری در مورد این موجود جدید اطلاعات به دست آورم، اصلن نمی‌دانم چطور فرصت احوالپرسی یا جواب دادن به ایمیل‌ها و یا نوشتن مطلب جدید پیدا کنم. بهرحال تجربه‌ای‌ست که دوست دارم تمام لحظاتش را ثبت کنم. امیدوارم که همه چیز آرام و شیرین بگذرد.