در آینه چنگ میاندازم
به چشمهایی که خیره نگاهم میکنند
دهانی که سرد لبخند میزند
دستی که چنگ میاندازد
آینه تکهتکه میشود
خرده شیشهها در رگهایم فرو میروند
خون تنم از زخمها جاری میشود
هزارها چشم جادو شده خیره نگاهم میکنند
هزارها دهان سرد بیهوده لبخند میزنند
نگاهها و لبخندها در خون تنم غوطهور میشوند
دستها پارو میزنند
اشکها خون را رقیق میکنند.