به خورشید سلام میکنم
گاه نوشتهها
شعر ترجمه
شعرمن
یادداشت روزانه
قصهیمن
جستار
ترانهها
لالاییها
قصهیترجمه
حافظ
درمورد من
ون گوگ
۱۳۸۷/۰۴/۱۵
بینام
خدا آه کشید
برگی از نفسش نلرزید
گریست،
سیلی به راه نیفتاد
به پهنهی بیکران مخلوقاتش خیره شد
چیزی به او خیره نشد
فریاد زد:
از اینجا میروم
صدایش هیچ جا منعکس نشد
بلند شد
قلمرو خداییاش را رها کرد و رفت
با قدمهای بلندش،
گامهای محکمی که هیچ زمینی را نلرزاند.
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی