(با نگاهی به شعر «اسبهای معدن» از لیندا ماریا باروس)
اسبهای سیاهقلم را ببین
که به سختی زندگی یک اسب
بر کاغذ سفید
در محدودهی قابهای چوبی
از سیاهی زغال جان گرفتهاند.
یالهای لختشان، پراکنده در باد
سم بر کاغذ میکوبند
و حضورشان
تنها بر دیوار نمایشگاهها واقعیست
نمیتوانند عشق بورزند
حتی نمیتوانند بمیرند
تا وقتی به آتش بسوزند
یا سیلی بشویدشان
چون آنها را سیاهی زغال جان داده
سیاهی نشسته پیش چشمهاشان.