۱۳۸۸/۰۵/۲۴

خاتون من

شعر از: رنه وی‌وین
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
--------------------

در قصر خویش آرمیده،
جایی که ماه، چون بستری از صدف می‌‏گسترد...
دهانش ممنوع است و تن‏‌اش تقدیس شده،
جز من، هیچ هستی دیگری شهامت نداشته در آغوشش بگیرد.

سیاهکان طناز به خدمتش زانو می‌‏زنند...
فرومایگان، با نگاه‏‌های تهدیدآمیزشان
چون آذرخشی سرخ می‌‏گذرند...
با خنده‏‌های سفید و حرکات شیرین...

خواجگکانی ناپسند‏
و زنی که دوستش می‏‌دارم، چشمانی همسان ندارد،
چشمانی دارد ژرف او، به سان دریا، صحرا، آفتاب،
که عشق را در مغز استخوان‏‌ها به لرزه می‌اندازد.

خشم چشم‏هایش گریه‌‏ی نفرت‏‌بار درد است...
دستاویزشان می‌‏شوم، بس که زیباست،
چنان دورم از آنها، همیشه، چنین نزدیکند به من...
از گزش برگ گلی مجروح می‌‏شوند این چشم‌‏ها.

وارد قصر می‌‏شوم، فریبا به آب می‏‌غلتد،
سایه آرام، سکوت بی‏‌پایان،
بر فرشی به لطافت رستنی‏‌های بی‏‌همتا،
به نرمی می‏‌لغزد پاهای نگارم.

خاتون من با چشم‌‏های سیاهش، چون گذشته‌‏ها مرا انتظار می‌‏کشد.
یاسمین‏‌های پیچان، حسادت‏‌ها را می‌‏پوشانند...
حظ می‌‏کنم، انتخاب زیورهایش را می‌‏ستایم،
جانم بر انگشتری انگشتانش می‏‌پیچید.

نوازش‌‏هایمان، اشتیاق‏‌هایی بیدادگرند
بیم‏‌ها و خنده‏‌های یاس...
ملاحت فرومی‌‏بارد، مثل شب،
بوسه‌‏هایی خواهرانه، بعد از الحاق.

خنده‌‏کنان، چین دامنش را باز می‌‏کند...
تن بالغ‏‌اش را در نور می‌‏طلبم
در خوابگاهی بی‌نظیر،
زیر سایه‌ی امن سروها،
نزد خود می‏خوانم‌‏اش.