۱۳۸۸/۰۵/۱۲

دروازه‌های خالی

آه اگر تنهایی رنگ داشت
تمام دیوارهای شهر را به رنگش نقاشی می‏کردم
اگر پیکری داشت
تمام میدان‏ها را به تندیس‏اش می‏آراستم
اگر صدایی داشت، ترانه‏ها می‏ساختم.

تنهایی، من را به کوچه‏های خالی می‏برد
بچه‏ها آشفتگی کوچه‏ها را در دروازه‏های خالی شوت می‏کنند
کوچه‏های قلبم با سنگ‏های خالی فرش می‏شوند
کوچه‏های تو در تو به هیچ خیابانی نمی‏رسند
همه‏ی کوچه‏ها بن‏بست‏اند.

کاش بمبی در این کوچه‏ها منفجر می‏شد
یا تمام دیوارها سبز می‏شدند
و پلیس‏های بد با باتون‏هایشان می‏افتادند به جان دیوارها
کاش سرم گیج می‏رفت و می‏افتادم.

توپ بچه‏ها شوت می‏شود وسط خیابان
بچه‏ای می‏دود دنبال توپ
هیچ ماشین و موتوری نمی‏گذرد
بچه توپ را برمی‏دارد و برمی‏گردد
برگ سبزی از شاخه می‏افتد
لابلای سنگ‏فرش ریشه می‏کند
جوانه می‏زند.

از لابلای ماشین‏ها می‏گذرم
خیابان را رد می‏کنم
از تمام کارت‏های شناسایی‏ام کپی می‏گیرم
از لابلای ماشین‏ها برمی‏گردم
کپی‏ها را بین بچه‏ها تقسیم می‏کنم
توپشان را شوت می‏کنم
دروازه‏ی خالی را فتح می‏کنم
گل می‏زنم.

از جلوی خانه رد می‏شوم
دور می‏شوم
کنار جوی آب دراز می‏کشم
برگ سبزی از درخت می‏افتد
در دلم ریشه می‏کند
جوانه می‏زند
به زمین پرچ می‏شوم
بیدارم
دیگر هیچ وقت نمی‏خوابم.