آه اگر تنهایی رنگ داشت
تمام دیوارهای شهر را به رنگش نقاشی میکردم
اگر پیکری داشت
تمام میدانها را به تندیساش میآراستم
اگر صدایی داشت، ترانهها میساختم.
تنهایی، من را به کوچههای خالی میبرد
بچهها آشفتگی کوچهها را در دروازههای خالی شوت میکنند
کوچههای قلبم با سنگهای خالی فرش میشوند
کوچههای تو در تو به هیچ خیابانی نمیرسند
همهی کوچهها بنبستاند.
کاش بمبی در این کوچهها منفجر میشد
یا تمام دیوارها سبز میشدند
و پلیسهای بد با باتونهایشان میافتادند به جان دیوارها
کاش سرم گیج میرفت و میافتادم.
توپ بچهها شوت میشود وسط خیابان
بچهای میدود دنبال توپ
هیچ ماشین و موتوری نمیگذرد
بچه توپ را برمیدارد و برمیگردد
برگ سبزی از شاخه میافتد
لابلای سنگفرش ریشه میکند
جوانه میزند.
از لابلای ماشینها میگذرم
خیابان را رد میکنم
از تمام کارتهای شناساییام کپی میگیرم
از لابلای ماشینها برمیگردم
کپیها را بین بچهها تقسیم میکنم
توپشان را شوت میکنم
دروازهی خالی را فتح میکنم
گل میزنم.
از جلوی خانه رد میشوم
دور میشوم
کنار جوی آب دراز میکشم
برگ سبزی از درخت میافتد
در دلم ریشه میکند
جوانه میزند
به زمین پرچ میشوم
بیدارم
دیگر هیچ وقت نمیخوابم.