۱۳۸۹/۱۲/۱۶

تاراج

شعر از: ماری کلر بانکوار
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

پیراهنت را باز می‌کنی
منی دیگر
که به تاراج می‌رود

باران بر پوستت ضرب می‌گیرد
از تنهایی خشک می‏شود
گوش‏هایت را می‌گیری و عریان
با صورت روی تخت می‌افتی

پلک‌هایت را به هم می‌فشری
که دست کم نشانه‌ای سرخ ببینی
در میانه‌ی زندگی.