شعر از: ماری کلر بانکوار
ترجمه از: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
پیراهنت را باز میکنی
منی دیگر
که به تاراج میرود
باران بر پوستت ضرب میگیرد
از تنهایی خشک میشود
گوشهایت را میگیری و عریان
با صورت روی تخت میافتی
پلکهایت را به هم میفشری
که دست کم نشانهای سرخ ببینی
در میانهی زندگی.