میتوانی درختی باشی. اگر خاک باشم، فرسایندهام. اگر دیوار باشم، منجمدم. اگر باد باشم، گذرا هستم. اگر برگ باشم، از تو زاده میشوم و مرا در خود میکشی. میوه باشم، چیده میشوم، یا میپوسم. چرا با من همراه نمیشوی؟ چرا پرنده نباشیم؟ چرا سنگریزه نباشیم؟ چرا باید درخت بود و میوه داد؟ میشود ماده گاوی باشیم. گوسالهای بزاییم و شیرش دهیم. میشود رود باشیم. دست به دیوارههای گلی، به سنگها و خزهها بکشیم و بگذریم. میشود خودمان را با صورت بیندازیم روی تل برف، روی کپهی برگهای خشک. چرا باید درخت باشیم؟ به دلهره و وسواس میوههایمان را بسازیم. برگ دهیم. و بعد دل به رفتوآمد موریانهها بدهیم. بگذاریم بادهای پاییزی لختمان کنند. و تمام زمستان دوام بیاوریم برای دوباره برگ دادن. دوباره بار دادن. چه خاصیتی بیشتر دارد درخت از گل قاصدک؟