سبزی قورمه سبزی را من همیشه از مامان میگرفتم. از سبزی باغچه خودش آرام آرام میچید، میشست، پاک میکرد، خشک میکرد، و دلش میخواست من هربار یک کیسهی بزرگ از مخزنش پر کنم و با خودم بیاورم. هرچه میگفتم که دو نفر و نصفی آدم مگر چقدر سبزی مصرف میکنیم، دلخور میشد و میگفت که «من اینا رو مخصوص تو خشک کردم». همیشه آنقدر سبزی داشتم که از این سال تا سال بعد تمام نمیشد. آنقدر به فکر سبزی قورمه سبزی برای من بود که حتی روی تخت بیماری سفارش کرده بود یکی سبزی را برساند بهش که وقتی من میروم عیادتش بتواند سبزیام را بدهد. فکر میکرد من برای این چیزها میروم ایران.
مامان که مرد با خودم گفتم دیگر هرگز لب به قورمه سبزی نمیزنم. نزدیکانی که میدانستند مامان همیشه به فکر سبزی قورمه سبزی است، به یاد مامان برایم سبزی آوردند. من اما دیگر حالم از بو و طعم قورمه سبزی به هم میخورد. قورمه سبزی بعد از مامان مزهی اشک میدهد. اما چه کنم، همان اندازه که سبزی خشک قورمه سبزی من را وصل میکرد به مامان، بوی قورمه سبزی هم پسرکم را وصل کرده به من. هفتهای یکی دو بار قورمه سبزی جزو برنامهی غذایی ماست. نمیتوانستم یکهو بزنم زیر قولم و هوس پسرکم را برنیاورم و قورمه سبزی درست نکنم. تا یکسال بعد هنوز از سبزیهایی که مامان با دستهای خودش چیده بود وشسته بود و پاک کرده بود و خشک کرده بود، داشتم. هربار خون دل میریختم توی قابلمه با گوشت و سبزی و لوبیا. سبزیهای مامان که تمام شد، حلقهی اتصالم به او پاره شد. وقتش رسید که قبول کنم دیگر نیست. دیگر هیچ وقت سبزیهای تمیز و خوشرنگش را نخواهم داشت.
چند ماه پیش باز طبق عادت از ایران سبزی خشک قورمه سبزی سفارش دادم. این کجا و سبزیهای تمیز و یکدست مامان کجا؟ آخر بسته را یکجا ریختم توی سطل زباله. من سالهاست که سبزی تازه میخرم برای قورمه سبزی. سبزیهای خشک مامان را فقط چون او میداد، دوست داشتم. حالا هم دیگر آنقدر دیر به دیر قورمه سبزی درست میکنم که زحمت خرد کردن سبزی به چشمام نمیآید.
- روز مادر بود امروز و هرچند حسادت نمیکنم به هرکسی که بخت یارش است و مادرش را دارد، اما دلم گرفته بود تمام روز.