آرام آرام زنی میشوم
با موهای نقرهای بافته از دوسو
با چشمان خالی خاکستری
با پشتی خمیده
پاها و دستهایی ناتوان
دردناک
درست شبیه مادربزرگم
فقط ایکاش بتوانم عین او
همیشه برای گنجشکهای ایوان دانه بپاشم
و یادم بماند که
بازدید کدام مهمان را
پس ندادهام.
۱۳۸۵/۰۷/۰۴
۱۳۸۵/۰۷/۰۲
آینهی جادو

یه آینهی جادو پیدا کردهم. کی باور میکنه که یه آینهی سه گوشه با یه قاب چوبی کندهکاری شده که سر کوچه افتاده باشه جادویی نباشه؟ برداشتمش و آوردمش خونه. آینهشو تمیز کردم و گذاشتمش رو طاقچه که هرروز صبح توش نگاه کنم و موهامو شونه بزنم.
با خودم فکر کردم که حالا یه آینه چطور ممکنه جادو کنه؟ پیش خودم باور داشتم که یه آینه هیچ وقت نمیتونه خبیث باشه. آخه آینهها شفاف و نورانیان.
جادو کردنای آینه از همون وقت شروع شد. خبرای خوش و اتفاقای خوب و شادی همهی زندگیمو پر کرد. غذاهام خوشمزهتر شدن. لباسایی که میشستم تمیزتر میشدن. خوابای خوب میدیدم. برای همین تصمیم گرفتم که از این جادوها هدیه هم بدم. یه عکس از آینه گرفتم و برای دوستام فرستادم. عکس آینه جدیجدی براشون جادو کرد. یکی براش مهمون اومد. یکی درسی که فکر میکرد میافته رو پاس کرد و از این چیزا.
حالا یه عکس از آینهی جادویی میذارم اینجا که هرکی صفحه رو باز میکنه دچارش بشه. به من بگو که عکس این آینه چطور برات جادو کرده. امیدوارم که زندگیت پر از اتفاقای خوب و شاد بشه.
۱۳۸۵/۰۶/۲۹
۱۳۸۵/۰۶/۱۴
مسابقه شعر
سلام به همه.
فرصت ندارم که کامل توضیح بدم. این لینکو ببینید:
میتونید سوالاتتون رو همونجا بپرسید. من ازشون فرصت گرفتم که بتونم اقلن به دوستام خبر بدم. باور دارم که خیلی از ما هم از این شعرها از مادربزرگهامون شنیدیم و بلدیم و هم پیش میاد که برای خودمون ترانههای ساده بسازیم و زمزمه کنیم. حالا شاید خیلیها هم مسخره کنن. ولی بهرحال مشکلی که برامون پیش نمیاد. غیر از اینکه یه کم بازی میکنیم و میخندیم و شعرهای جدید میشنویم. مگه بده؟
منم قول دادم که شعرهای برنده رو تو سایت پنجره منتشر کنم. راستی مسوولیت بخش شعر سایت پنجره رو گذاشتن به عهده ی من. اگه شعر یا مقالهای شعری دارید میتونید مستقیم برای خودم بفرستید. با هم کنار میایم.
یه دو هفتهای هم نیستم. میرم سفر. گمون کنم سفر خیلی خوبی باشه. امیدوارم کلی عکس و کلی نوشته برام داشته باشه.
تو رو خدا حرفم رو برای مسابقهی شعر جدی بگیرید. ضرر که نداره. خوش میگذره.
پیشاپیش از همکاری و توجه جنابعالی سپاسگزارم.
(اینم محض خاطر این بود که اگه دلتون میخواد رسمن ازتون دعوت بشه، مودبانه دعوت کرده باشم)
فرصت ندارم که کامل توضیح بدم. این لینکو ببینید:
میتونید سوالاتتون رو همونجا بپرسید. من ازشون فرصت گرفتم که بتونم اقلن به دوستام خبر بدم. باور دارم که خیلی از ما هم از این شعرها از مادربزرگهامون شنیدیم و بلدیم و هم پیش میاد که برای خودمون ترانههای ساده بسازیم و زمزمه کنیم. حالا شاید خیلیها هم مسخره کنن. ولی بهرحال مشکلی که برامون پیش نمیاد. غیر از اینکه یه کم بازی میکنیم و میخندیم و شعرهای جدید میشنویم. مگه بده؟
منم قول دادم که شعرهای برنده رو تو سایت پنجره منتشر کنم. راستی مسوولیت بخش شعر سایت پنجره رو گذاشتن به عهده ی من. اگه شعر یا مقالهای شعری دارید میتونید مستقیم برای خودم بفرستید. با هم کنار میایم.
یه دو هفتهای هم نیستم. میرم سفر. گمون کنم سفر خیلی خوبی باشه. امیدوارم کلی عکس و کلی نوشته برام داشته باشه.
تو رو خدا حرفم رو برای مسابقهی شعر جدی بگیرید. ضرر که نداره. خوش میگذره.
پیشاپیش از همکاری و توجه جنابعالی سپاسگزارم.
(اینم محض خاطر این بود که اگه دلتون میخواد رسمن ازتون دعوت بشه، مودبانه دعوت کرده باشم)
۱۳۸۵/۰۶/۱۲
شب
شب است این که موذی و مرموز
گوشههای خالی اتاق را پر میکند.
جاهای خالی،
جای بغضهای فروخورده.
چشمان بسته، دستان سرد، سکوت،
خواهی نخواهی
شب را به درون خواندهاند از دریچهای
بسیار بلندتر از ارتفاع من
سنگینتر از توانم.
شب
با خندههای وحشی زهرآلود
با بوسههایی تلخ، نامطبوع،
چشمهای ناز تو را دور دیده است.
گوشههای خالی اتاق را پر میکند.
جاهای خالی،
جای بغضهای فروخورده.
چشمان بسته، دستان سرد، سکوت،
خواهی نخواهی
شب را به درون خواندهاند از دریچهای
بسیار بلندتر از ارتفاع من
سنگینتر از توانم.
شب
با خندههای وحشی زهرآلود
با بوسههایی تلخ، نامطبوع،
چشمهای ناز تو را دور دیده است.
خاطره
هنوز عاشق آن سالهای رنگینم
که میشد از آسمان ستاره چید
میشد به پنجره نور پاشید و
ساده، بی بهانهی عشقی تازه، خندید
میشد به باز شدن گل نگاه کرد و گفت
این گل برای دل من باز میشود
میشد کنار گنجهای خصوصی
یک نامه نیز داشت
میشد بلند گفت
این عاشقانه مال من است
یا این پرنده، این گیاه،
این گربه،این مداد
- فرقی نمیکند.
حتی میشد که ساده غمگین شد
میشد به یادگار بر دیوار
یک قلب تیرخورده کشید
در را به روی تمام دنیا بست
از خشم تمام لباسها را پرت کرد روی زمین
از غصه نالید و بیدلیل
یک ترانهی غمگین شنید و گریست.
آه! چه زود گذشت
حالا برای گریه هم باید دلیل داشت
حتی برای شادی و خنده
باید برای گنجهای خصوصی دلیل داشت
دیگر نمیشود
هرگز
یک نامه یا ترانه و حتی خیال را
با خود به خواب برد.
که میشد از آسمان ستاره چید
میشد به پنجره نور پاشید و
ساده، بی بهانهی عشقی تازه، خندید
میشد به باز شدن گل نگاه کرد و گفت
این گل برای دل من باز میشود
میشد کنار گنجهای خصوصی
یک نامه نیز داشت
میشد بلند گفت
این عاشقانه مال من است
یا این پرنده، این گیاه،
این گربه،این مداد
- فرقی نمیکند.
حتی میشد که ساده غمگین شد
میشد به یادگار بر دیوار
یک قلب تیرخورده کشید
در را به روی تمام دنیا بست
از خشم تمام لباسها را پرت کرد روی زمین
از غصه نالید و بیدلیل
یک ترانهی غمگین شنید و گریست.
آه! چه زود گذشت
حالا برای گریه هم باید دلیل داشت
حتی برای شادی و خنده
باید برای گنجهای خصوصی دلیل داشت
دیگر نمیشود
هرگز
یک نامه یا ترانه و حتی خیال را
با خود به خواب برد.
اشتراک در:
پستها (Atom)