شب است این که موذی و مرموز
گوشههای خالی اتاق را پر میکند.
جاهای خالی،
جای بغضهای فروخورده.
چشمان بسته، دستان سرد، سکوت،
خواهی نخواهی
شب را به درون خواندهاند از دریچهای
بسیار بلندتر از ارتفاع من
سنگینتر از توانم.
شب
با خندههای وحشی زهرآلود
با بوسههایی تلخ، نامطبوع،
چشمهای ناز تو را دور دیده است.