۱۳۸۶/۰۸/۲۲

عاشقانه

می‌خرامد
لوند و بی‌اعتنا
دست به سبزه‌ها می‌کشد
خش‌خش دامنش را می‌شنوم
تلخی چشم‌هایش را می‌چشم
صدای خنده‌ی بازیگوشش در فضا می‌پیچد.

پروانه‌های کوچک را می‌ترساند
قورباغه‌ها از حوالی‌اش می‌گریزند
پرنده‌ها دور می‌شوند
درختان خاک می‌نوشند.

بر لبه‌ی پرتگاهی می‌ایستد
موهایش و دامنش را باد پریشان می‌کند
غروب را و ماه را تماشا می‌کند
زهر گذر دقیقه‌ها را در نفسش می‌بلعد
فریاد نمی‌کشد
تکان نمی‌خورد
نمی‌گریزد
شب می‌شود.

آسمان آرام می‌گیرد
زمین آرام می‌گیرد
ماه در عبورش به تمام خلوتگاه‌ها سرک می‌کشد
ستاره‌ها رازهای زمین را مخفی می‌کنند.

از طلوع روبرمی‌گرداند
راه رفته را باز می‌گردد
آرام و بی‌اعتنا
پروانه‌ها در حوالی‌اش پرواز می‌کنند
قورباغه‌ها آواز می‌خوانند
درخت‌ها بیدار می‌شوند
پرنده‌ها پرواز می‌کنند
دقیقه‌ها می‌گذرند
دامنش به سبزه‌ها کشیده می‌شود
چشم‌هایش را به کسی نمی‌بخشد
چه سخت دوستش می‌دارم.

میان سبزه‌‌ها و درخت‌ها و پروانه‌ها گم می‌شود
فضا از عطر نفس‌هایش زهرآگین است
میوه‌های جنگلی طعم تلخی چشم‌هایش را گرفته‌اند
صدای خش‌خش دامنش را می‌شنوم
به سبزه‌ها دست می‌کشم
خاک می‌نوشم
پرواز می‌کنم
آواز می‌خوانم
تا لبه‌ی پرتگاه می‌روم
زهر گذر دقیقه‌ها را نفس می‌کشم
رازهای زمین را مخفی می‌کنم
ماه می‌آید
آسمان پر ستاره می‌شود
زمین آرام می‌گیرد
باد آرام می‌گیرد
تا طلوع صبر نمی‌کنم
خوابم می‌برد.