۱۳۸۶/۰۸/۲۲

کویر


پرسیدم: «کویر کجاست»؟ با تعجب نگاهم کرد و چیزی نگفت. گفتم: «آدم چطور می‌تونه بره به کویر»؟ همینطور هاج‌وواج نگاهم می‌کرد که گفتم: «آخه کورش چندتا عکس از کویر برام فرستاده که خودش گرفته. می‌خوام بدونم یک نفر چطور می‌تونه بره از کویر عکس بگیره».
همیشه فکر می‌کردم کویر جایی‌ست دور از دسترس. فکر می‌کردم برای رفتن به کویر باید حتمن مثل خلبان قصه‌ی شازده کوچولو از آسمان سقوط کرده باشی. و برای برگشتن حتمن باید از معجزه‌ی ماری کمک بگیری. همیشه وقتی عکس‌هایی از کویر می‌بینم با خودم جای عکاس را تجسم می‌کنم: شاید روی تپه‌ای شنی از همان دست که می‌بینم. همیشه فکر می‌کنم که شن‌ها بسیار نرم‌اند و پای عکاس یا سر می‌خورد و یا فرو می‌رود در شن. در فیلم‌ها دیده‌ام که باد می‌زند و شن‌ها از لبه‌ی تپه‌ای سر می‌خورند و دیواره‌ی جدیدی می‌سازند. انعکاس نور را روی شن‌ها درک نمی‌کنم. اغلب نمی‌فهمم آفتاب از کدام طرف تابیده. راه رفتن شترها را که روی تپه‌های شنی در فیلم‌ها می‌بینم پیش خودم مطمئن هستم گروه فیلمبرداری حتمن هوای شتر و شترسوار را دارد. وگرنه همیشه خیال می‌کنم کویر به هیچ جا راه ندارد. پیش خودم گیج می‌شوم که شترسوار کجا می‌رود؟ تقریبن همیشه مطمئن هستم که از یک جایی آنها را گذاشته‌اند وسط کویر، و یک طوری آنها را از همان وسط برمی‌دارند.
جوابی که شنیدم ولی حیرت‌انگیز بود. می‌گفت جاده از وسط کویر می‌گذرد. «کنار جاده پیاده می‌شوی، می‌روی چند قدم دورتر عکس می‌گیری و برمی‌گردی».
چقدر دلم می‌خواهد این پدیده را تجربه کنم. اصلن برایم قابل تصور نیست. کمی هولناک به نظر می‌رسد و همین هولناکی کنجکاوی کودکانه‌ای به من می‌دهد. دلم نمی‌خواهد باد بزند و مثل یک نقطه زیر شن‌ها ناپدید بشوم.
×××
باد می‌زد به صورتم و موهایم پت‌وپوت می‌شدند. در دوردست زنی با چادر سیاهش از دامنه‌ی کوه پایین می‌رفت. آنقدر پای پنجره ایستادم تا زن از تپه پایین رسید و میان ساختمان‌ها گم شد.