۱۳۸۷/۰۲/۱۹

زمستان



زمستان بود
برف می‌بارید
گونه‌های یخ‌زده‌اش سرخ بودند
انگشتان کوچک سردش سرخ بودند
می‌لرزید
می‌خندید
چتر شدم
در اطراف سرمای بی‌حد گونه‌ها و انگشت‌هایش
حرارت تنش از زیر لباس‌ها بیرون می‌زد
برف روی تنم سنگینی می‌کرد
می‌خندیدم
گونه‌ها و انگشتانم از سرما سرخ شدند
لبهایمان از داغی تن‌هامان سرخ شدند
آتش گرفتند
برف‌ها از آتش‌هایمان آب شدند
زیر آب دفن شدیم
سطح آب یخ بست.
برف سنگین می‌بارید.