شعر از: ژان فولان
ترجمه از: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
آخرین بارقه از کورهی آهنگری برمیشود
اشیاء، در عیش عظیم خویش
آرام میگیرند
و غبارهاشان
معلق در هوا
پرده از صداها برمیدارند
یا چشمها را میبندند
و بر اشیاء فرو میافتند
همان دم
بر جادهای
پروانهای مرده
سرخ و سیاه
یکه تجزیه میشود
پیراهنهای از تن درآمده
گرمای ملایمشان را از دست میدهند
و دستهای کودک
که هنوز سالهای سال رشد میکنند
مشغول خاکبازیاند.