قطار آرام
آرام از ریلها خارج میشود
از سراشیب
درهای پایین میرود
و جایی
به گل مینشیند.
مسافران
از خواب میپرند
چمدانهایشان
را در قطار جا میگذارند
پاهایشان
را در راهروها
پستانهای
زنانشان را در کوپهها
دستانشان
را با خود میبرند.
قطار آرام
آرام در باتلاقی فرو میرود
مسافران
سرهایشان را بالا میگیرند
دستانشان
را بالا میگیرند
چشم میدوزند
به آسمان.
کودک قدم
میزند روی دستهای مسافران
قطار را
بر کاغذی مچاله میکند
صدای خرد
شدن آهن، خرد شدن استخوان
در اتاق
میپیچد.