چشم از
من برندار عشق من!
نان را
به دو پاره تقسیم کن
از
فنجان چایات به من بنوشان
و از
من چشم برندار
عشق
من!
قدمهایت
را با قدمهای من تنظیم کن
و به
میدان بیا
یک دست
را حلقه کن بر کمرگاهم
دست
دیگرت را مشت کن در هوا
همصدای
من فریاد بزن
و چشم
از من برندار
عشق
من!
دوان
دوان در کوچه پسکوچهها
صورتت
را با شال مرطوبم بپوشان
برگ
برگ دفترهایمان را آتش بزن
وقتی
گازهای اشکآور کورمان میکنند
و از
من چشم برندار
عشق
من!
دستت
را به من بده
تیربارها
ما را نشانه رفتهاند
از
میان تودههای آتش بگذر
پا بر
خونهای جاری بگذار
و هنوز
چشم از
من برندار
عشق
من!
به
کنجی بیا
روبروی
من بنشین
زانوانت
را بر زانوانم بگذار
نان را
دوپاره کن
از
آتشم سیگاری بگیران
از
بطریام آبی بنوش
دستهایم
را بگیر
دوستم
بدار
و از
من چشم برندار
عشق
من!